حکایت دل

بیان دغدغه‌های ذهنی و نیز معرفی اشعاری که آقای شجریان در اجرای آوازهای خود از آنها استفاده می‌کنند.

حکایت دل

بیان دغدغه‌های ذهنی و نیز معرفی اشعاری که آقای شجریان در اجرای آوازهای خود از آنها استفاده می‌کنند.

جانا ز فراق تو این محنت جان تا کی

سلام،
وبلاگ امروز را مزین می‌کنم به شعری از عطار نیشابوری که جناب شجریان آن را در دستگاه سه‌گاه اجرا و در آلبوم  آسمان عشق عرضه کرده است:


جانا ز فراق تو این محنت جان تا کی
دل در غم عشق تو رسوای جهان تا کی

چون جان و دلم خون شد در درد فراق تو
بر بوی وصال تو، دل بر سر جان تا کی

نامد گه آن آخر، کز پرده برون آیی
آن روی بدان خوبی، در پرده نهان تا کی

در آرزوی رویت، ای آرزوی جانم
دل نوحه‌کنان تا چند، جان نعره‌زنان تا کی **

بشکن به سر زلفت، این بند گران از دل
بر پای دل مسکین، این بند گران تا کی

دل بردن مشتاقان از غیرت خود تا چند
خون خوردن و خاموشی زین دلشدگان تا کی

ای پیر مناجاتی در میکده رو، بنشین
دربار دو عالم را این سود و زیان تا کی **

اندر حرم معنی از کس نخرند دعوی
پس خرقه بر آتش نه، زین مدعیان تا کی

گر طالب دلداری از کون و مکان بگذر
هست او ز مکان برتر، از کون و مکان تا کی **

گر عاشق دلداری، ور سوخته یاری
بی نام و نشان میرو، زین نام و نشان تا کی

گفتی به امید تو، یارت بکشم از جان
پس یارکش ار مردی، این بانگ و فغان تا کی **

عطار همی بیند کز بار غم عشقش
عمر ابدی یابد، عمر گذران تا کی **

** این ابیات در آواز نیامده است.

غم عشقت بیابان پرورم کرد

سلام،
در آلبوم آستان جانان که جناب شجریان عرضه کرده‌اند و ظاهرا از مجموعه اجراهای آمریکاست، ۱۵ دوبیتی از باباطاهر در بیات ترک و مایه‌های دشتستانی، دیلمان و قوچانی هست که امروز تقدیم می‌کنم:

دلا از دست تنهایی به جونم
ز آه و ناله خود در فغونم
شبان تار از درد جدایی
کره فریاد، مغز استخونم

عزیزون از غم و درد جدایی
به چشمونم نمونده روشنایی
گرفتارم به دام غربت و درد
نه یار و همدمی، نه آشنایی

غم عشقت بیابان پرورم کرد
هوای بخت، بی بال و پرم کرد
به ما گفتی صبوری کن صبوری
صبوری، طرفه خاکی بر سرم کرد

فلک کی بشنوه آه و فغونم
به هر گردش زنه آتش به جونم
یک عمری بگذرونم با غم و درد
به کام دل نگرده آسمونم

نمی‌دونم دلم دیوونه کیست
اسیر نرگس مستونه کیست
نمی‌دونم دل سرگشته ما
کجا می‌گردد و در خونه کیست

مو که افسرده حالم، چون ننالم
شکسته پر و بالم، چون ننالم
همه گویند فلانی ناله کم کن
ته آیی در خیالم، چون ننالم

خوش آن ساعت که یار از در، در آیود
شب هجرون و روز غم سرآیود
ز دل بیرون کنم جان را به صد شوق
همی واجم که جایش دلبر آیود


مو آن آزرده بی خانمونم
مو آن محنت نصیب سخت جونم
مو آن سرگشته خارم در بیابون
که هر بادی وزد، پیشش دوونم


به صحرا بنگرم، صحرا ته بینم
به دریا بنگرم، دریا ته بینم
به هرجا بنگرم، کوه و در و دشت
نشان از قامت رعنا ته بینم


دلی دیرم که بهبودش نمی‌بو
نصیحت کردم و سودش نمی‌بو
به بادش می‌دهم، نش می‌بره باد
در آتش می‌نهم، دودش نمی‌بو


سری دیرم که سامونش نمی‌بو
غمی دیرم که پایانش نمی‌بو
اگر باور نداری سوی من آی
ببین دردی که درمانش نمی‌بو


بود درد مو و درمونم از دوست
بود وصل مو و هجرونم از دوست
اگر قصاب مستم واکره پوست
جدا هرگز نگرده جونم از دوست


نصیب کس مبو درد دل ما
که بسیاره غم بی‌حاصل ما
کسی بو از غم و دردم خبر داشت
که داره مشکلی چون مشکل ما


به آهی گنبد خضرا بسوزان
فلک را جمله سر تا پا بسوزان
بسوزم ورنه کارم را بسازی
چه فرمایی، بسازی یا بسوزم


مو کز سوته‌دلانم چون ننالم
مو کز بی‌حاصلانم، چون ننالم
نشسته بلبلان با گل بنالند
مو که دور از گلانم، چون ننالم  

اینجوری نمی مونه

سلام،
نقل می‌کنند که در گیلان زمین، اربابی بود و نوکری داشت که روزگار خوشی را با هم می‌گذراندند. اما به یکباره همه چیز به هم ریخت و ارباب ورشکسته شد تا جایی که مجبور شد نوکرش را هم بفروشد. موضوع را با نوکرش در میان گذاشت و از این بابت عذرخواهی کرد و قول داد هروقت اوضاع خوب شد، نوکر را پس بگیرد. نوکر هم به ارباب دلداری داد و گفت: نگران نباش ارباب جان اینجوری نمی
مونه.
چند سال گذشت. و اوضاع ارباب کمی بهتر شد ولی همچنان از خریدن نوکر ناتوان بود. روزی در حال گذر از روستایی بود که ناگهان دید نوکر سابق در یک شالیزار، سخت مشغول کار کردن است. جلو رفت و پس از کلی احوالپرسی و تی فدا و .... از اینکه نوکرش اینچنین دچار مشقت شده اظهار شرمندگی کرد. اما نوکر گفت: نگران نباش ارباب جان اینجوری نمیمونه.
 چند سال دیگر هم سپری شد. روزی ارباب که دیگر حسابی پولدار شده بود به دنبال نوکر سابق رفت و سراغش را گرفت. گفتند که کدخدای ده شده و دم و دستگاهی به هم زده است. ارباب خوشحال و خندان به منزل نوکر سابق رفت و پس از احوالپرسی و تی فدا و... از این که وضع مالی نوکر سابقش اینچنین خوب شده اظهار رضایت و خوشحالی کرد. اما نوکر سابق با همان لحن همیشگی گفت: نگران نباش ارباب جان اینجوری نمیمونه.
 چندین سال دیگر هم سپری شد. ارباب که دیگر حسابی فرتوت شده بود، روزی برای سرکشی به نوکر سابق راهی روستای او شد. و وقتی سراغش را گرفت، فهمید که درگذشته است. بسیار ملول شد و خود را بر سر مزارش رسانید. دید روی سنگ قبر نوکر سابق نوشته: نگران نباش ارباب جان اینجوری نمیمونه