حکایت دل

بیان دغدغه‌های ذهنی و نیز معرفی اشعاری که آقای شجریان در اجرای آوازهای خود از آنها استفاده می‌کنند.

حکایت دل

بیان دغدغه‌های ذهنی و نیز معرفی اشعاری که آقای شجریان در اجرای آوازهای خود از آنها استفاده می‌کنند.

موسم عشرت

سلام،
در تابستان سال ۱۲۸۸ شمسی، عارف قزوینی به مناسبت ورود فاتحان مشروطه به تهران، تصنیفی می‌سراید که بارها طنین آن در گوش ایرانیان نواخته شده است. از جمله این نواها، اجرای جناب شجریان در دستگاه شور است که در آلبوم خلوت گزیده ارائه شده است:

ای امان از فراقت، امان
مردم از اشتیاقت، امان
از که گیرم سراغت، امان
امان، امان، امان

مژده ای دل که جانان آمد
یوسف از چه به کنعان آمد
دور مشروطه خواهان آمد
امان، امان، امان **

عارف و عامی از می مستند
عهد محکم به ساقی بستند
پای خم توبه را بشکستند
امان، امان، امان

چشم لیلی چو بر مجنون شد
دل ز دیدار او پرخون شد
خون شد از راه دل بیرون شد
امان، امان، امان

شکر لله که هجران طی شد
دیده از روی او روشن شد
موسم عشرت و شادی شد
امان، امان، امان **

شکر لله که آزادی شد
مملکت رو به آبادی شد
موسم عشرت و شادی شد
امان، امان، امان **


** این قطعات در آواز نیامده است.

شهید عشق

 سلام،
امروز شعری از شیخ اجل، سعدی را که استاد شجریان در بیات ترک اجرا و در آلبوم دل مجنون عرضه کرده است، تقدیم می‌کنم:


ای پیک پی خجسته که داری نشان دوست
با ما مگو به جز سخن دلنشان دوست

حال از دهان دوست شنیدن چه خوش بود
یا از زبان آن که شنید از دهان دوست

ای یار آشنا، علم کاروان کجاست
تا سر نهیم بر قدم ساربان دوست

گر زر فدای دوست کنند اهل روزگار
ما سر فدای پای رسالت رسان دوست **

دردا و حسرتا که عنانم ز دست رفت
دستم نمی‌رسد که بگیرم عنان دوست

رنجور عشق دوست چنانم که هر که دید
رحمت کند مگر دل نامهربان دوست

گر دوست بنده را بکشد یا بپرورد
تسلیم از آن بنده و فرمان از آن دوست

گر آستین دوست بیفتد به دست من
چندان که زنده‌ام سر من و آستان دوست **

بی‌حسرت از جهان نرود هیچکس به در
الا شهید عشق، به تیر از کمان دوست

بعد از تو در دل سعدی گذر نکرد
آن کیست در جهان که بگیرد مکان دوست

** این ابیات در آواز نیامده است.  

حکایتی از میرداماد

سلام،
نقل است که حضرت میرداماد وقتی از این جهان رخت بربست و به سرای باقی شتافت، شباهنگام اول قبر، نکیر و منکر به بالینش آمدند و از او در مورد خدایی که می‌پرستیده سوال کردند تا نوبت به سوالهای بعدی برسد.
میرداماد در پاسخ گفت: <اسطقسات دگر زو متقن>. نکیر و منکر با تعجب به هم نگاه کردند و دوباره سوال را تکرار نمودند. میرداماد در پاسخ گفت: <اسطقسات دگر زو متقن>.
خلاصه این ماجرا دو سه بار تکرار شد و این دو فرشته دست از پا درازتر به درگاه الهی رفتند و قصه را باز گفتند. ناگهان از عرش ربوبی ندا آمد که:
این مرد را رها کنید. زنده هم که بود حرفهایی می‌زد که ما نمی‌فهمیدیم.

مرحوم نیما یوشیج این قصه را به شعر درآورده که به خواندنش می‌ارزد:

من، میرداماد، شنیدستم
که چو بگزید بن خاک وطن
بر سرش آمد و از وی پرسید
ملک قبر که: (( من رب، من ؟ ))

میر بگشاد دو چشم بینا
آمد از روی فضیلت به سخن:
اسطقسی ست - بدو داد جواب -
اسطقسات دگر زو متقن

حیرت افزودش از این حرف، ملک
برد این واقعه پیش ذوالمن
که: زبان دگر این بنده ی تو
می دهد پاسخ ما در مدفن

آفریننده بخندید و بگفت :
(( تو به این بنده من حرف نزن
او در آن عالم هم، زنده که بود،
حرفها زد که نفهمیدم من! )) 
 

درد اشتیاق

سلام،
امروز شعری از حضرت حافظ را که جناب شجریان در آلبوم پیام نسیم عرضه کرده و البته در دستگاه ابوعطا اجرا شده است، تقدیم می‌کنم:

دل از من برد و روی از من نهان کرد
خدا را با که این بازی توان کرد

شب تنهاییم در قصد جان بود
خیالش لطفهای بیکران کرد

چرا چون لاله خونین دل نباشم
که با ما نرگس او سرگران کرد **

که را گویم که با این درد جانسوز
طبیبم قصد جان ناتوان کرد **

بدان سان سوخت چون شمعم که بر من
صراحی گریه و بربط فغان کرد **

صبا گر چاره داری وقت وقت است
که درد اشتیاقم قصد جان کرد

میان مهربانان کی توان گفت
که یار ما چنین گفت و چنان کرد

عدو با جان حافظ آن نکردی
که تیر چشم او ابرو کمان کرد **

** این ابیات در آواز نیامده است.