سلام،
بیایید یک غزل زیبا از خواجه شیراز را با هم زمزمه کنیم. غزلی که جناب شجریان آن را در بیات ترک اجرا و در آلبوم آستان جانان عرضه کرده است.
راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد
شعری بخوان که با آن رطل گران توان زد
بر آستان جانان گر سر توان نهادن
گلبانگ سربلندی بر آسمان توان زد
قد خمیده ما سهلت نماید اما
بر چشم دشمنان تیر از این کمان توان زد
در خانقه نگنجد اسرار عشقبازی
جام می مغانه هم با مغان توان زد **
درویش را نباشد برگ سرای سلطان
ماییم و کهنه دلقی، کاتش در آن توان زد
اهل نظر، دو عالم در یک نظر ببازند
عشق است و داد اول بر نقد جان توان زد **
عشق و شباب و رندی، مجموعه مراد است
چون جمع شد معانی، گوی بیان توان زد **
شد رهزن سلامت، زلف تو وین عجب نیست
گر راهزن تو باشی، صد کاروان توان زد
حافظ به حق قرآن کز شید و زرق بازآی
باشد که گوی عیشی در این جهان توان زد **
** این ابیات در آواز نیامده است.
سلام،
شعر امروز را که جناب شجریان در آلبوم دود عود عرضه و ارکستر سمفونی ایشان را همراهی کرده، از غزلهای عطار نیشابوری است که تقدیم میکنم:
عقل کجا پی برد شیوه سودای عشق
باز نیابی به عقل، سر معمای عشق
عقل تو چون قطرهای، مانده ز دریا جدا
چند کند قطرهای فهم ز دریای عشق
خاطر خیاط عقل، گرچه بسی بخیه زد
هیچ قبایی ندوخت لایق بالای عشق **
گر ز خود و هر دو کون، پاک تبرا شوی
راست بود آن زمان از تو تولای عشق
ور سر مویی زتو با تو بماند به هم
خام بود از تو خام، پختن سودای عشق **
عشق چو کار دل است، دیده دل باز کن
جان عزیزان نگر، مست تماشای عشق
دوش در آمد به جان، دمدمه عشق او
گفت اگر فانیی هست تو را جای عشق
جان چو قدم در نهاد تا که همی چشم زد
از بن و بیخش بکند، قوت و غوغای عشق
چون اثر او نماند، محو شد اجزای او
جای دل و جان گرفت، جمله اجزای عشق
هست در این بادیه، جمله جانها چو ابر
قطره باران او، درد و دریغای عشق
تا دل عطار یافت پرتو این آفتاب
گشت ز عطار سیر، رفت به صحرای عشق **
** این ابیات در آواز نیامده است.
اگر تو فارغی از حال دوستان یارا
فراغت از تو میسر نمیشود ما را
تو را در آینه دیدن، جمال طلعت خویش
بیان کند که چه بودهاست ناشکیبا را
بیا که وقت بهارست تا من و تو به هم
به دیگران بگذاریم باغ و صحرا را
به جای سرو بلند ایستاده بر لب جوی
چرا نظر نکنی یار سرو بالا را
شمایلی که در اوصاف حسن و ترکیبش
مجال نطق نباشد زبان گویا را **
که گفت بر رخ زیبا نظر خطا باشد
خطا بود که نبیند روی زیبا را
به دوستی که اگر زهر باشد از دستت
چنان به صدق و ارادت خورم که حلوا را **
کسی ملامت وامق کند به نادانی
عزیز من که ندیدهاست روی عذرا را **
گرفتم آتش پنهان خبر نمیداری
نگاه مینکنی آب چشم پیدا را **
نگفتمت که به یغما دلت رود سعدی
چو دل به عشق دهی دلبران یغما را
هنوز با همه دردم امید درمانست
که آخری بود آخر شبان یلدا را **
** این ابیات در آواز نیامده است.