سلام،
شما هم حتما نوای روحبخش استاد شجریان را در آلبوم دستان به خاطر دارید که غزل زیبای حضرت سعدی را فریاد میکرد. این شعر در چهارگاه اجرا شده است و بی تردید یکی از فاخرترین آثار ایشان است:
دوش دور از رویت ای جان، جانم از غم تاب داشت
ابر چشمم بر رخ از سودای تو سیلاب داشت
نز تفکر، عقل مسکین، پایمال صبر دید
نز پریشانی دل شوریده، چشم خواب داشت
کوس غارت زد فراقت، گرد شهرستان دل
شحنه عشقت، سرای عقل در طبطاب داشت **
نقش نامت کرده دل، محراب تسبیح وجود
تا سحر، تسبیح گویان، روی در محراب داشت
دیدهام میجست، گفتندم نبینی روی دوست
عاقبت معلوم کردم، اندرون سیماب داشت
زآسمان آغاز کارم سخت شیرین مینمود
کی گمان بردم که شهد آلوده، زهر ناب داشت
سعدی این ره، مشکل افتادست در دریای عشق
کاول، آخر در صبوری اندکی پایاب داشت
** این بیت در آواز نیامده است.
سلام،
شاعر آذری معاصر، جواد آذر شعری دارد با عنوان ساز قصهگو که جناب شجریان آن را در دستگاه سهگاه اجرا و در آلبوم گنبد مینا عرضه کرده است:
تا دور چشم مست او،
جای نی از نای سبو،
خون کرده در پیمانهها
بشنو ز ساز قصهگو،
سوز دل من مو به مو،
در پرده افسانهها
بشنو ناله درد کز وی خیزد،
شاید زین ناله،
خونین اشکت بر رخ ریزد
خدا را، خدا را،
کی این شام غم را سحر از پی در نیاید
چه سازم، چه سازم،
صبوری ما را، ظفر از پی بر نیاید
تا کی ناله،
تا کی مویه،
برخیز ای رهنشین،
گامی از کفر و دین نه فراتر
برخیز با خیل مستان،
چو می خاموش و جوشان
بنشین با میپرستان،
به دور از خودفروشان
مگر از زندگانی،
مراد دل ستانی
مراد دل ستانی،
مگر از زندگانی
که گردون به افسون،
چو بستیزد نهد از جام جم،
افسانهای در روزگاران
بیا خودکامگی از سر بنه،
چون جام می در بزم یاران
در ده ساقی،
زان می جامی،
تا برگیرد از من خودکامی
سلام،
مدتی است که از باباطاهر یادی نکردهایم. جناب شجریان در آلبوم عشق داند و در دستگاه ابوعطا ۶ دوبیتی از بابا را زمزمه کرده است:
به کشت خاطرم جز غم نروید
به باغم جز گل ماتم نروید
به صحرای دل بیحاصل ما
گیاه ناامیدی هم نروید
به دشت افتاده مجنون، زار و دلتنگ
چو سیل آورده چوبی در بن سنگ
به شب از آتش آه شرربار
نمایان بود در دامان کوهسار
غم عشقت بیابونپرورم کرد
هوای بخت، بیبال و پرم کرد
به ما گفتی صبوری کن، صبوری
صبوری طرفه خاکی بر سرم کرد
به روی دلبری گر مایلستم
مکن منعم، گرفتار دلستم
خدا را ساربان، آهسته میران
که ما وامانده این قافلستم
عزیزا کاسه چشمم سرایت
میون هر دو چشمم جای پایت
ازون ترسم که غافل پانهی باز
نشینه خار مژگونم به پایت
تو دوری از برم، دل در برم نیست
هوای دیگری اندر سرم نیست
به جان دلبرم کز هر دو عالم
تمنای دگر جز دلبرم نیست