حکایت دل

بیان دغدغه‌های ذهنی و نیز معرفی اشعاری که آقای شجریان در اجرای آوازهای خود از آنها استفاده می‌کنند.

حکایت دل

بیان دغدغه‌های ذهنی و نیز معرفی اشعاری که آقای شجریان در اجرای آوازهای خود از آنها استفاده می‌کنند.

کاروان

سلام،

این روزها در آستانه آغاز ماه صفر و عزاداریهای مخصوص آن هستیم. بی مناسبت ندیدم که شعر معروف حضرت سعدی را که آقای شجریان بخشهایی از آن را در ابوعطا اجرا و در آلبوم پیوند مهر عرضه کرده است، تقدیم کنم.

 

 

ای ساربان آهسته ران، کآرام جانم می‌رود

وان دل که با خود داشتم، با دلستانم می رود

 

من مانده‌ام مهجور ازو، درمانده و رنجور ازو

گویی که نیشی دور ازو، بر استخوانم می‌رود  **

 

گفتم به نیرنگ و فسون، پنهان کنم راز درون

پنهان نمی‌ماند که خون بر آستانم می‌رود  **

 

محمل بدار ای ساربان، تندی مکن با کاروان

کز عشق آن سرو روان، گویی روانم می‌رود

 

او می‌رود دامن‌کشان، من زهر تنهایی چشان

دیگر مپرس از من نشان، کز دل نشانم می‌رود

 

برگشت یار سرکشم، بگذاشت عیش سرخوشم

چون مجمری پرآتشم، کز سر دخانم می‌رود  **

 

با آن همه بیداد او وان عهد بی‌بنیاد او

در سینه دارم یاد او یا بر زبانم می‌رود  **

 

باز آی و بر چشمم نشین، ای دلستان نازنین

کآشوب و فریاد از زمین بر آسمانم می‌رود  **

 

شب تا سحر می‌نغنوم، اندرز کس می‌نشنوم

وین ره نه قاصد می‌روم، کز کف عنانم می‌رود  **

 

گفتم بگیرم تا ابل چون خر فرو ماند به گل

وین نیز نتوانم که دل با کاروانم می‌رود  **

 

صبر از وصال یار من، برگشتن از دلدار من

گرچه نباشد کار من، هم کار از آنم می‌رود  **

 

در رفتن جان از بدن گویند هرنوعی سخن

من خود به چشم خویشتن، دیدم که جانم می‌رود  **

 

سعدی فغان از دست ما، لایق نبود ای بی‌وفا

طاقت نمی‌آرم جفا کار از فغانم می‌رود  **

 

** این ابیات در آواز نیامده است.

آسمان عشق

سلام،

حضرت مولانا جلال‌الدین مولوی غزلی سماعی دارد که جناب شجریان آن را در دستگاه سه‌گاه اجرا و در آلبوم آسمان عشق عرضه کرده است. نام آلبوم هم از همین غزل گرفته شده است:

 

چنان مستم، چنان مستم من امشب

که از چنبر برون جستم من امشب

 

چنان چیزی که در خاطر نیاید

چنانستم، چنانستم من امشب

 

به جان با آسمان عشق رفتم

به صورت گر در این پستم من امشب

 

گرفتم گوش عقل و گفتم ای عقل

برون رو کز تو وارستم من امشب  **

 

بشوی ای عقل، دست خویش از من

که در مجنون بپیوستم من امشب

 

به دستم داد آن یوسف ترنجی

که هر دو دست خود خستم من امشب  **

 

چنانم کرد آن ابریق پر می

که چندین کوزه بشکستم من امشب  **

 

نمی‌دانم کجایم، لیک فرخ

مقامی کاندرو هستم من امشب  **

 

بیامد بر درم اقبال نازان

ز مستی، در بر او بستم من امشب  **

 

چو واگشت او، پی او می‌دویدم

دمی از پای ننشستم من امشب

 

مبند آن زلف شمس‌الدین تبریز

که چون ماهی در این شستم من امشب  **

 

** این ابیات در آواز نیامده است.