حکایت دل

بیان دغدغه‌های ذهنی و نیز معرفی اشعاری که آقای شجریان در اجرای آوازهای خود از آنها استفاده می‌کنند.

حکایت دل

بیان دغدغه‌های ذهنی و نیز معرفی اشعاری که آقای شجریان در اجرای آوازهای خود از آنها استفاده می‌کنند.

در رثای مردی که شایسته احترام بود

 

 

ماییم و آب دیده، در کنج غم خزیده

بر آب دیده ما صد جای آسیا کن

دردیست غیر مردن کآن را دوا نباشد

پس من چگونه گویم این درد را دوا کن

در خواب دوش پیری در کوی عشق دیدم

با دست اشارتم کرد که عزم سوی ما کن

منوچهر احترامی طنازی که شخصیت بی بدیلش همواره شایسته احترام بود، کوله بار سنگین آلام خویش را بر زمین نهاد و سبکبال و سمند آسا راهی آسمانها شد.

منوچهر احترامی که نسب از علامه میرزا ابوالحسن شعرانی (ره) می‌برد، پرورش یافته خاندان علم و تدبیر بود. طبع بلند شعر، تسلط بر پیشینه هنر و ادب پارسی، تحصیل در رشته حقوق، تجربه سی سال فعالیت در مرکز آمار ایران ، حضور موثر و مستمر در میان هیئت نویسندگان و طنزپردازان مجلات توفیق و گل آقا، از جمله امتیازات ویژه پیرمردی سر طاس با موهای سپید آشفته و سبیل پرپشت خاکستری بود که وقتی به تماشای کودکان می‌نشست، دیدگانش از مهربانی می‌درخشید.

جای خالی او در نمایشگاههای کتاب از این پس آزاردهنده خواهد بود، آن گونه که گمنام و فارغ‌البال در میان غرفه‌ها به دنبال کتاب روانه می شد و با شیطنتهای کودکانه با آنان می‌آمیخت و هنگامی که کودکان سالهای ماضی پدر ژپتو  می‌خواندندش، غرق در شعف می شد.

خالق داستانهای حسنی گرچه فرزندی به یادگار نگذاشت لیکن کودکان 3 دهه گذشته تا کنون و از این پس، همه فرزندان معنوی او خواهند بود. هرچند شمار کتاب " حسنی نگو یه دسته گل" از مرز 10 میلیون نسخ گذر کرد اما سهم پیرمرد از عواید این موفقیت رشک برانگیز، تنها خنده های شادمانه کودکان و والدینی بود که آن اشعار نغز را زمزمه می‌کردند.

جامع الحکایات، بچه‌ها من هم بازی، دزده و مرغ فلفلی، خروس نگو یه ساعت، و... از جمله آثار منتشر شده م . پسرخاله و الف . اینکاره توفیق و گل آقاست. هزاران دریغ که اثر فاخر منوچهر احترامی با عنوان "طنز در تعزیه" که اثری پژوهشی و مستند به شمار می رود، هنوز امکان انتشار نیافته است.

امروز مردی که همیشه شایسته احترام بود و هیچگاه قلم طنز و فاخر خود را به واژه های سخیف نیالود از آسمانها نظاره‌گر خنده‌های شادمانه مردمان این سرزمین است. دیگر نظاره تن رنجور میرزا والده، او را محزون نمی‌کند، دیگر درد مزمن قلب و تعب فشار خون او را نمی‌آزارد. دیگر از این که او را استاد خطاب کنند، شرمگین نمی‌شود.

سلام بر او، آنگاه که قلم برداشت و طنز پرداخت. و آنگاه که با شعر لطیفش روان مردمان را مسرور کرد. و آنگاه که برانگیخته شود و اجر شادمانی زمینیان را در آسمان بستاند.

صهبای باقی

سلام،

شاید شما هم با من همعقیده باشید که برخی شاعران این سرزمین در گمنامی یا کم آشنایی ما مردمان فراموش شده اند در حالی که اشعار بسیار نغزی دارند و باید روزگار بگذرد تا مناسبتی پیش آید و به واسطه طرح یکی از آثارشان مورد توجه قرار گیرند.

از جمله این شعرا، صفای اصفهانی است که یکی از اشعارش به واسطه اجرای چند تن از خوانندگان کشور آشنای ذهن مردمان شده است و من امروز متن کامل آن را تقدیمتان می‌کنم. این شعر را جناب شجریان یک بار در برنامه گلهای تازه ۱۷۶ و دیگر بار در آلبوم پیام نسیم  عرضه نموده است و اجرای هر دو در دستگاه ابوعطا بوده است.

دل بردی از من به یغما، ای ترک غارتگر من

دیدی چه آوردی ای دوست، از دست دل بر سر من

 

عشق تو در دل نهان شد، دل زار و تن، ناتوان شد

رفتی چو تیر و کمان شد، از بار غم پیکر من

 

می‌سوزم از اشتیاقت، در آتشم از فراقت

کانون من، سینه من، سودای من، آذر من

 

من مست صهبای باقی، زان ساتکین رواقی

فکر تو در بزم ساقی، ذکر تو رامشگر من  **

 

دل در تف عشق افروخت، گردون لباس سیه دوخت

از آتش آه من سوخت، در آسمان اختر من  **

 

گبر و مسلمان خجل شد، دل فتنه آب و گل شد

صد رخنه در ملک دل شد، ز اندیشه کافر من  **

 

شکرانه کز عشق مستم، میخواره و می‌پرستم

آموخت درس الستم، استاد دانشور من  **

 

در عشق، سلطان بختم، در باغ دولت، درختم

خاکستر فقر تختم، خاک فنا افسر من  **

 

اول دلم را صفا داد، آیینه‌ام را جلا داد

آخر به باد فنا داد، عشق تو خاکستر من

 

تا چند در های و هویی، ای کوس منصوری دل

ترسم که ریزد بر خاک، خون تو در محضر من  **

 

بار غم عشق او را گردون نیارد تحمل

چون می‌تواند کشیدن این پیکر لاغر من

 

دلم دم ز سر صفا زد، کوس تو بر بام ما زد

سلطان دولت لوا زد، از فقر در کشور من  **

 

** این ابیات در آوازها نیامده است. 

نرگس مستونه

سلام،

استاد شجریان در آلبوم  پیام نسیم پنج دوبیتی از باباطاهر را در دستگاه ابوعطا زمزمه کرده است که تقدیمتان می‌کنم:

 

خوش آن ساعت که دیدار تو بینم

کمند عنبرین تار تو بینم

نبیند خرمی هرگز دل ما

مگر آن دم که رخسار تو بینم

 

غم عالم همه کردی به بارم

مگر ما لوک مست سر به تارم

مهارم کردی و دادی به ناکس

فزودی هر زمان باری به بارم

 

نسیمی کز بن آن کاکل آید

مرا خوشتر ز بوی سنبل آید

چو شب گیرم خیالت را در آغوش

سحر از بسترم بوی گل آید

 

فلک کی بشنوه آه و فغونم

به هر گردش زنه آتش به جونم

یک عمری بگذرونم با غم و درد

به کام دل نگرده آسمونم

 

نمیدونم دلم دیوونه کیست

اسیر نرگس مستونه کیست

نمیدونم دل سرگشته ما

کجا می‌گردد و در خونه کیست