حکایت دل

بیان دغدغه‌های ذهنی و نیز معرفی اشعاری که آقای شجریان در اجرای آوازهای خود از آنها استفاده می‌کنند.

حکایت دل

بیان دغدغه‌های ذهنی و نیز معرفی اشعاری که آقای شجریان در اجرای آوازهای خود از آنها استفاده می‌کنند.

عشق سعدی نه حدیثی است که پنهان ماند

سلام،

شعر امروز غزلی است از سعدی علیه‌الرحمه که جناب شجریان آن را در بیات اصفهان و در قالب برنامه یک شاخه گل شماره ۴۲۵ اجرا کرده است.

 

 

مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست

یا شب و روز بجز فکر توام کاری هست

 

به کمند سر زلفت نه من افتادم و بس

که به هر حلقه زلف تو گرفتاری هست

 

گر بگویم که مرا با تو  سر و کاری نیست

در و دیوار گواهی بدهد کاری هست **

 

هر که عیبم کند از عشق و ملامت گوید

تا ندیدست تو را بر منش انکاری هست **

 

صبر بر جور رقیبت چه کنم، گر نکنم

همه دانند که در صحبت گل، خاری هست

 

نه من خام طمع، عشق تو می‌ورزم و بس

که چو من سوخته در خیل تو بسیاری هست **

 

باد، خاکی ز مقام تو بیاورد و ببرد

آب هر طیب که در کلبه عطاری هست **

 

من چه در پای تو ریزم که سزای تو بود

سر و جان را نتوان گفت که مقداری هست

 

همه را هست همین داغ محبت که مراست

نه که مستم من و در خیل تو هشیاری هست

 

من از این دلق مرقع به درآیم روزی

تا همه خلق بدانند که زناری هست **

 

عشق سعدی نه حدیثی است که پنهان ماند

داستانیست که بر هر سر بازاری هست **

 

** این ابیات در آواز نیامده است.

مژده بهار

سلام،

مدتیست که از حافظ ننوشته‌ام و این مایه ملالت است. پس شعر امروز را که بی مناسبت با حال و هوای این روزها نیست، از حضرتش تقدیم می‌کنم که توسط استاد شجریان با همنوازی تار استاد فرهنگ شریف و ویلن مرحوم بدیعی در چهارگاه نواخته و زمزمه شده و در برنامه گلهای تازه ۱۴۰ عرضه شده است:

 

رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید

وظیفه گر برسد، مصرفش گل است و نبید

 

صفیر مرغ برآمد، بط شراب کجاست

فغان فتاد به بلبل، نقاب گل که کشید

 

ز میوه‌های بهشتی، چه ذوق دریابد

هرآن که سیب زنخدان شاهدی نگزید  **

 

مکن ز غصه شکایت که در طریق طلب

به راحتی نرسید آن که زحمتی نکشید  **

 

ز روی ساقی مهوش، گلی بچین امروز

که گرد عارض بستان، خط بنفشه دمید

 

چنان کرشمه ساقی دلم ز دست ببرد

که با کس دگرم نیست برگ گفت و شنید

 

من این مرقع رنگین، چو گل بخواهم سوخت

که پیر باده فروشش به جرعه‌ای نخرید

 

بهار می‌گذرد، دادگسترا دریاب

که رفت موسم و حافظ هنوز می نچشید

 

** این ابیات در آواز نیامده است.

آفرینش

خدایا!

 

به‌راستی در آفرینش تو زشتی وجود ندارد

 

پس مرا متبرک گردان تا

 

تحت تاثیر اشکال ظاهری قرار نگیرم.

 

شکل ظاهر را تو بخشیده‌ای

 

پس عیبجویی از ظاهر، عیبجویی از توست.