حکایت دل

بیان دغدغه‌های ذهنی و نیز معرفی اشعاری که آقای شجریان در اجرای آوازهای خود از آنها استفاده می‌کنند.

حکایت دل

بیان دغدغه‌های ذهنی و نیز معرفی اشعاری که آقای شجریان در اجرای آوازهای خود از آنها استفاده می‌کنند.

شمع طرب

سلام،

فرا رسیدن ماه ضیافت الهی را تهنیت عرض می‌کنم. در آبان ۱۳۵۴ در برنامه گلهای تازه ۱۵۸ غزلی از حضرت حافظ توسط جناب شجریان در دستگاه شور اجرا شد که با همنوازی مرحوم بدیعی و استاد پایور همراه بود:

 

یاد باد آن که نهانت نظری با ما بود

رقم مهر تو بر چهره ما پیدا بود

 

یاد باد آن که چو چشمت به عتابم می‌کشت

معجز عیسویت در لب شکرخا بود

 

یاد باد آن که صبوحی زده در مجلس انس

جز من و یار نبودیم و خدا با ما بود

 

یاد باد آن که رخت شمع طرب می‌افروخت

وین دل سوخته، پروانه ناپروا بود

 

یاد باد آن که در آن بزمگه خلق و ادب

آن که او خنده مستانه زدی، صهبا بود  **

 

یاد باد آن که چو یاقوت قدح، خنده زدی

در میان من و لعل تو حکایتها بود

 

یاد باد آن که نگارم چو کمر بربستی

در رکابش مه نو، پیک جهان پیما بود  **

 

یاد باد آن که خرابات نشین بودم و مست

وانچه در مسجدم امروز کم است، آنجا بود

 

یاد باد آن که به اصلاح شما می‌شد راست

نظم هر گوهر ناسفته که حافظ را بود  **

 

** این ابیات در آواز نیامده است.

آه سوته دلان

سلام،

اجازه دهید امروز ۴ دوبیتی از باباطاهر را که جناب شجریان با همخوانی زیبای همایون در بیات کرد اجرا کرده‌اند، تقدیم کنم. این اجرا یک بار در آلبوم بی تو به سر نمی‌شود و یک بار هم در کنسرت همنوا با بم عرضه شده‌اند.

 

دل دیوانه‌ام، دیوانه تر شی

خراب خانه‌ام ویرانه تر شی

کشم آهی که گردون را بسوزد

که آه سوته دیلان، کارگر شی

 

هر آن باغی که نخلش سر به در بی

مدامش باغبون، خونین جگر بی

بباید کندنش از بیخ و از بن

اگر بارش همه لعل و گهر بی

 

ز هجرانت، هزار اندیشه دیرم

همیشه زهر غم در شیشه دیرم

ز ناسازی بخت و گردش چرخ

فغان و آه و زاری، پیشه دیرم

 

فلک کی بشنوه آه و فغونم

به هر گردش زنه آتش به جونم

یک عمری بگذرونم با غم و درد

به کام دل نگرده آسمونم 

سرنوشت

تقدیر، ثمره بخت و اقبال نیست

 

بلکه حاصل انتخاب ماست

 

ما هر روز خودمان سرنوشت خویش را

 

با افکاری که در سر داریم، می‌سازیم

 

همانگونه که خردمندی می‌گوید:

 

مردم خطاهای زندگی خود را جمع می‌کنند،

 

از آن هیولایی می‌آفرینند

 

و نامش را سرنوشت می‌گذارند

... و فردا نوبت تعیین سرنوشت ماست؟