حکایت دل

بیان دغدغه‌های ذهنی و نیز معرفی اشعاری که آقای شجریان در اجرای آوازهای خود از آنها استفاده می‌کنند.

حکایت دل

بیان دغدغه‌های ذهنی و نیز معرفی اشعاری که آقای شجریان در اجرای آوازهای خود از آنها استفاده می‌کنند.

چشم مخمور

سلام،

اغلب ما، حضرت مولانا جلال‌الدین را با سرایش مثنوی ها و غزلیات می‌شناسیم اما حضرتش را رباعیات نغز و زیبایی است که استاد شجریان سالها پیش ۲ تا از همین رباعیها را در برنامه گلهای تازه ۱۵۸ و در دستگاه شور اجرا کرده است:

 

نازار دلی را که تو جانش باشی

معشوقه پیدا و نهانش باشی

زان می‌ترسم که از دل‌آزردن تو

دل خون شود و تو در میانش باشی

 

دانی که به دیدار تو چونم تشنه

هر لحظه که بینمت فزونم تشنه

من تشنه آن دو چشم مخمور توام

عالم همه زین سبب به خونم تشنه 

آفرینش همه تسبیح خداوند دل است

سلام,

تهنیت فرا رسیدن بهار را با سخن حضرت سعدی در می‌آمیزم که در قصیده‌ای فرمود:

 

بامدادان که تفاوت نکند لیل و نهار

خوش بود دامن صحرا و تماشای بهار

 

صوفی از صومعه گو خیمه بزن در گلزار

وقت آن نیست که در خانه نشینی بیکار

 

بلبلان وقت گل آمد که بنالند از شوق

نه کم از بلبل مستی تو, بنال ای هشیار

 

آفرینش همه تسبیح خداوند دل است

دل ندارد که ندارد به خداوند اقرار

 

این همه نقش عجب بر در و دیوار وجود

هر که فکرت نکند نقش بود بر دیوار

 

کوه و دریا و درختان همه در تسبیحند

نه همه مستمعی فهم کند این اسرار

 

خبرت هست که مرغان سحر می‌گویند

آخر ای خفته سر از خواب جهالت بردار؟

 

هر که امروز نبیند اثر قدرت او

غالب آن است که فرداش نبیند دیدار

 

تا کی آخر چو بنفشه سر غفلت در پیش

حیف باشد که تو در خوابی و نرگس بیدار

 

که تواند که دهد میوه الوان از چوب

یا که داند که برآرد گل صر برگ از خار

 

وقت آن است که داماد گل از حجله غیب

به درآید که درختان همه کردند نثار

 

آدمیزاده اگر در طرب آید نه عجب

سرو در باغ به رقص آمده و بید و چنار

 

باش تا غنچه سیراب دهان باز کند

بامدادان چو سر آهوی نافه تتار

 

مژدگانی که گل از غنچه برون می‌آید

صد هزار اقچه بریزند درختان بهار

 

باد, گیسوی درختان چمن شانه کند

بوی نسرین و قرنفل بدمد در اقطار

 

ژاله بر لاله فرود آمده هنگام سحر

راست چون عارض گلبوی عرق کرده یار

 

باد, بوی سمن آورد و گل و نرگس و بید

در دکان به چه رونق بگشاید عطار

 

خیری و خطمی و نیلوفر و بستان افروز

نقش‌هایی که در او خیره بماند ابصار

 

ارغوان ریخته بر دکه خضرای چمن

همچنان است که بر تخته دیبا دینار

 

این هنوز اول آزار جهان افروزست

باش تا خیمه زند دولت نیسان و ایار

 

شاخ‌ها دختر دوشیزه باغند هنوز

باش تا حامله گردند به الوان ثمار

 

عقل حیران شود از خوشه زرین عنب

فهم عاجز شود از حقه یاقوت انار

 

بندهای رطب از نخل فرو آویزند

نخلبندان قضا و قدر شیرین‌کار

 

تا نه تاریک بود سایه انبوه درخت

زیر هر برگ چراغی بنهند از گلنار

 

سیب را هر طرفی داده طبیعت رنگی

هم بر آن گونه که گلگونه کند روی نگار

 

شکل امرود تو گویی که ز شیرینی و لطف

کوزه‌ای چند نباتست معلق بر بار

 

هیچ در به نتوان گفت چو گفتی که به است

به از این فضل و کمالش نتوان کرد اظهار

 

حشو انجیر چو حلوا اگر استاد که او

حب خشخاش کند در عسل شهد به کار

 

آب در پای ترنج و به و بادام روان

همچو در زیر درختان بهشتی انهار

 

گو نظر باز کن و خلقت نارنج ببین

ای که باور نکنی فی‌الشجر الاخضر نار

 

پاک و بی عیب خدایی که به تقدیر عزیز

ماه و خورشید مسخر کند و لیل و نهار

 

پادشاهی نه به دستور کند یا گنجور

نقشبندی نه به شنگرف کند یا زنگار

 

چشمه از سنگ برون آید و باران از میغ

انگبین از مگس نحل و در از دریابار

 

نیک بسیار بگفتیم در این باب سخن

اندکی بیش نگفتیم هنوز از بسیار

 

تا قیامت سخن اندر کرم و رحمت او

همه گویند و یکی گفته نیاید ز هزار

 

آن که باشد که نبندد کمر طاعت او

جای آن است که کافر بگشاید زنار

 

نعمتت بارخدایا ز عدد بیرون است

شکر انعام تو هرگز نکند شکرگزار

 

این همه پرده که بر کرده ما می پوشی

گر به تقصیر بگیری نگذاری دیار

 

ناامید از در لطف تو کجا شاید رفت

تاب قهر تو نیاریم خدایا زنهار

 

فعلهایی که ز ما دیدی و نپسندیدی

به خداوندی خود پرده بپوش ای ستار

 

سعدیا راست روان گوی سعادت بردند

راستی کن که به منزل نرود کج رفتار

 

حیف از این عمر گرانمایه که در لغو برفت

یارب از هرچه خطا رفت هزار استغفار

 

درد پنهان به تو گویم که خداوند منی

یا نگویم که تو خود مطلعی بر اسرار