حکایت دل

بیان دغدغه‌های ذهنی و نیز معرفی اشعاری که آقای شجریان در اجرای آوازهای خود از آنها استفاده می‌کنند.

حکایت دل

بیان دغدغه‌های ذهنی و نیز معرفی اشعاری که آقای شجریان در اجرای آوازهای خود از آنها استفاده می‌کنند.

برهان مستان

سلام،

عید بزرگ اسلام، عید فطر تهنیت بادتان.

از جوامع‌الحکایات جناب عوفی، حکایتی تقریر می‌کنم، به امید آن که مقبول افتد:

گویند روزی در بلخ، محتسبی مستی را به سرای امیر حاضر آورد تا حد مستی بر وی براند. امیر مست را گفت: شراب حرام چرا نوش کردی و عقل را که عاقله توست به مستی گرفتار آوردی؟

آن مست گفت: ای امیر رحیم! نخوانده‌ای در قرآن کریم که هذا بهتان عظیم؟

امیر گفتا: با تو سخن می‌گویم و تو قرآن می‌خوانی؟ تفحص می‌کنم، تو آن را بهتان می‌خوانی؟

مست گفت: امیر باید که بی رای و تدبیر نباشد. او را از تفحص حال رعایا گریز نباشد. مرد عاقل را بیهوش کرده‌ای و امر لا تجسسوا را فراموش کرده‌ای!

امیر گفتا: تو را برای مناظره نیاورده اند و برای قیل وقال حاضر نکرده؛ چرا بسیار می‌گویی و از این مجادله چه می‌جویی؟

مست گفت: اگر هیچ نگویم تو رای تازیانه می‌کنی پس حد را به حجت از خودم دور می‌کنم تا زیان نکنی.

امیر گفتا: این قیل و قال را بگذار. و سوره کافرون خوان تا بدانم که مستی یا هوشیار. چه؛ علمای اسلام حد مستی آنجا نهاده اند که مست قل یا ایهاالکافرون را راست نتواند، خواندن.

مست جواب داد: ای امیر، مرکب فصاحت را زین کردی و از همه سوره‌ها این تعیین کردی؟ تو اول فاتحه خوان؛ اگر تو فاتحه بخوانی من سوره کافرون بخوانم.

امیر آغاز کرد که: الحمدللله رب العالمین...

مست گفتا: تمام شد! در اول سوره دو خطا کردی با این هوشیاری.

امیر گفتا: کجا خطا کردم؟

مست گفت: هم اعوذ بگذاشتی و هم بسم الله در اول نگاه نداشتی.

امیر روی به محتسب کرد و بگفت: پنداشتم که مستی را بر من آورده ای، ندانستم که سرور قاریان بلخ را حاضر کرده ای؟

مست گفتا: از در امیر بی تشریف نتوان رفت!

...تشریفی بستد و برفت.