سلام،
دوستان همدل نیک میدانند که جناب شجریان به مرحوم محمودی خوانساری ارادتی وافر دارد. از اینرو اجازه دهید شعر امروز را به غزلی از لسانالغیب اختصاص دهم که در زمستان ۱۳۶۱ در منزل آن مرحوم توسط جناب شجریان در افشاری و با همنوازی ویولن شاپور نیاکان اجرا شده است. شایان ذکر آن که این غزل در محفلی خصوصی با همنوازی نی و تار و تمبک در نوا نیز اجرا شده است.
دست از طلب ندارم تا کام من بر آید
یا تن رسد به جانان، یا جان ز تن بر آید
بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر
کز آتش درونم دود از کفن بر آید
بنمای رخ که خلقی واله شوند و حیران
بگشای لب که فریاد از مرد و زن بر آید
جان بر لب است و حسرت در دل که از لبانش
نگرفته هیچ کامی، جان از بدن بر آید
از حسرت دهانش آمد به تنگ جانم
خود کام تنگدستان کی زان دهن بر آید
گویند ذکر خیرش در خیل عشقبازان
هر جا که نام حافظ در انجمن بر آید
سلام،
همراهان ارجمند خصوصا اصفهانیان گرامی نیک به خاطر دارند که آقای شجریان در سال ۱۳۷۸ و در یک کنسرت استثنایی که با رهبری آقای فخرالدینی در کاخ چهلستون برگزار شد، قطعاتی از شعرای مختلف را زمزمه کردند و با حضور استادان بزرگ، مرحوم فریدون مشیری، مرحوم تجویدی و مرحوم بیژن ترقی از آنان نیز قدردانی نمودند. پس اجازه دهید شعر امروز را که سروده آقای بیژن ترقی است و آهنگسازی آن را مرحوم تجویدی عهدهدار بودهاند و در شوشتری و بیداد اجرا شده است، تقدیم کنم:
بخوان، خدای را بخوان
گره گشای را بخوان
مگر نوای مرغ حق ثمری بخشد
به ما صفای عالم دگری بخشد
برآور ای نشان حق ز دل آوازی
مگر که بر دعای ما اثری بخشد
چو هم در این سکوت شب تویی ز شب نخفتگان
که حق عیان نمیشود به چشم خواب رفتگان
مگر به همنواییم دهی ز خود رهاییم
بخوان در این سکوت شب به درگه خداییم
با نام حق، آتش را در جانم افکندی
از جان مگو آتش در ایمانم افکندی
ای آسمان چو سوز آوازم بشنیدی
خورشید و مهتاب را در دامانم افکندی
بخوان، خدای را بخوان
گره گشای را بخوان