سلام،
در میانه اسفند ماه 94 و در هوایی کاملا بهاری، اجازه بفرمایید غزلی از لسان الغیب را که جناب شجریان یک بار در دستگاه همایونو با همنوازی نی به صورت خصوصی اجرا و بار دیگر در همین دستگاه با همنوازی ویولن جناب جودکی در جشن هنرمندان سالمند زمزمه کردهاند، تقدیم محضرتان کنم. خاطرنشان میکنم در سالگرد فوت استاد حسین عمومی در تیرماه 1385 نیز این غزل در بیات اصفهان و با همنوازی تار استاد میرجلالی در منزل آن مرحوم اجرا شده است. نکته جالب دیگر این که این غزل با همنوازی نی استاد محمد موسوی در ماهور و به صورت بداهه نوازی و بداهه خوانی در سال 1367 در تالار وحدت به مناسبت شب حافظ به زیبایی اجرا شده است.
بنال بلبل اگر با منت سر یاری است
که ما دو، عاشق زاریم و کار ما زاری است
در آن زمین که نسیمی وزد ز طره دوست
چه جای دم زدن نافههای تاتاری است
بیار باده که رنگین کنیم جامه زرق
که مست جام غروریم و نام، هشیاری است
خیال زلف تو پختن، نه کار هر خامی است
که زیر سلسله رفتن، طریق عیاری است **
لطیفهای است نهانی که عشق ازو خیزد
که نام آن، نه لب لعل و خط زنگاری است
جمال شخص، نه چشم است و زلف و عارض و خال
هزار نکته در این کار و یار دلداری است
قلندران حقیقت به نیم جو نخرند
قبای اطلس آن کس که از هنر عاری است
بر آستان تو مشکل توان رسید، آری
عروج بر فلک سروری به دشواری است
سحر، کرشمه چشمت به خواب میدیدم
زهی مراتب خوابی که به ز بیداری است **
دلش به ناله میازار و ختم کن حافظ
که رستگاری جاوید در کم آزاری است
** این ابیات در آواز نیامده است.
سلام و ایام به کام،
دوستداران موسیقی اصیل و البته همانانی که بیش از 55 بهار از عمر گرامی را پشت سر گذاردهاند، نیک به یاد میآورند که در برنامه فاخر گلهای تازه رادیو در سالهای پیش از انقلاب، موسیقی اصیل ایرانی از جایگاهی بس والا برخوردار بود. با گرامیداشت همه دست اندر کاران آن برنامه، اجازه دهید امروز شعری از جناب هوشنگ ابتهاج (سایه) را که توسط جناب شجریان در سهگاه اجرا شده و از برنامه گلهای تازه ١٠٧ پخش شده است، تقدیمتان کنم. نی استاد حسن ناهید، سنتور استاد فرامرز پایور، تمبک شادروان محمد اسماعیلی و ویولن مرحوم بدیعی همنوای این اجرا بودهاند. ناگفته نماند که همین اجرا در آلبوم دیلمان نیز عرضه شده است:
من همان نایم که گر خوش بشنوی
شرح دردم با تو گوید مثنوی
با لب دمساز خود جفت آمدم
گفتنی، بشنو که در گفت آمدم **
من همان جامم که گفت آن غمگسار
با دل خونین لب خندان بیار
من خمش کردم خروش چنگ را
گرچه صد زخم است این دلتنگ را
من همان عشقم که در فرهاد بود
او نمیدانست و خود را میستود
من همی کندم نه تیشه، کوه را
عشق شیرین میکند اندوه را
در رخ لیلی نمودم خویش را
سوختم مجنون خام اندیش را
میگریست او در دلش با درد دوست
او گمان میکرد اشک چشم اوست
گر جهان از عشق، سرگشته است و مست
جان مست عشق بر من عاشق است **
ناز اینجا مینهد روی نیاز
گر دلی داری بیا اینجا بباز **
** این ابیات در آواز نیامده است.