سلام،
در اسرارالتوحید ابوسعید ابوالخیر آمده است که:
وحی آمد به موسی (ع) که بنی اسرائیل را بگوی که بهترین کس را اختیار کنند. صد کس اختیار کردند.
وحی آمد کزین صد کس بهترین اختیار کنید؛ ده تن اختیار کردند. وحی آمد کزین ده، بهترین اختیار کنید؛ سه کس اختیار کردند. وحی آمد کزین سه تن، یک تن اختیار کنید؛ چنین کردند. وحی آمد این یگانه را بگویید تا بدترین بنی اسرائیل را بیاورد.
او چهار روز مهلت خواست و گرد عالم میگشت مگر کسی طلب کند. روز چهارم به کویی فرو شد مردی بدید که به فساد و ناشایستگی شهره بود و انواع فسق و فجور در او موجود. چنان که انگشت نمای خلق شده بود. خواست که او را ببرد اندیشهای به دلش افتاد که به ظاهر نباید حکم کرد. روا بود که او را قدری و پایگاهی بود. به قول مردمان او را حقیر و ناکس نتوان شمرد و این که خلق مرا برگزیدند، مغرور نتوان شد. چون هرچه کنم به گمان خواهد بود، این گمان در حق خویش برم بهتر.
دستار در گردن خویش افکند و نزد موسی آمد و گفت: چندان که نگاه کردم هیچ کس را بدتر از خود ندیدم. وحی آمد به موسی که این مرد برترین مردمان است نه به آن که طاعتش بیش است، بلکه به آن که خویشتن را بدترین دانست.
سلام،
امروز غزلی از لسان الغیب را تقدیم دوستداران جناب شجریان میکنم که توسط ایشان در مایه دشتی اجرا شده است. این اثر که در آلبوم ساز خاموش عرضه شده؛ محصول اجرای کنسرت آذر ١٣٨٤ تهران با همراهی تار استاد علیزاده، کمانچه استاد کلهر و تمبک همایون شجریان است.
چو گل هر دم به بویت جامه در تن
کنم چاک از گریبان تا به دامن
تنت را دید گل، گویی که در باغ
چو مستان جامه را بدرید بر تن**
من از دست غمت مشکل برم جان
ولی دل را تو آسان بردی از من
به قول دشمنان برگشتی از دوست
نگردد هیچکس با دوست، دشمن
تنت در جامه، چون در جام باده
دلت در سینه، چون در سیم آهن **
ببار ای شمع، اشک از چشم خونین
که شد سوز دلت بر خلق، روشن
مکن کز سینهام آه جگرسوز
بر آید همچو دود از راه روزن
دلم را مشکن و در پا مینداز
که دارد در سر زلف تو مسکن
چو دل در زلف تو بستهاست حافظ
بدین سان کار او در پا میفکن **
** این ابیات در آواز نیامده است.