سلام،
روزهای سرماخیز پاییزیتان به نیکی.
در میان مجموعه آثار شادروان استاد شجریان، اجرای تصنیفی با آهنگسازی آقای عطاءالله خرم بر روی شعر جناب بیژن سمندر به چشم میخورد که در سالیان پیش از انقلاب در قالب آلبومهایی با نام مجموعه تصانیف و ترانهها توزیع شده است. اجازه دهید این شعر را تقدیمتان کنم:
من و تو قصه یک کهنه کتابیم مگه نه
یه سوالیم یه سوال بی جوابیم مگه نه
یه روزی قصه پر غصه ما تموم میشه
آخرش نقطه پایان کتابیم مگه نه
پشت هم موج بلا میشکنه و جلو میاد
وای بر ما که رو آب مثل حبابیم مگه نه
کی میگه ما با همیم ما که با هم جفت غمیم
دو تا عکسیم و به زندون یه قابیم مگه نه
ای خدا ابر محبت چرا بارون نداره
آسمون خشکه و ما تشنه ابریم مگه نه
کار دنیا رو که چشمم دیده بود گفت به دلم
ما دو تا پنجره رو به سرابیم مگه نه
اگه تا دامن خورشید خدا هم برسیم
آخر از بوسه خورشید کبابیم مگه نه
به قطار زندگی ما دیگه مشکل برسیم
اگه هم سوت بزنه ما دیگه خوابیم مگه نه **
اگه امروز تو به فریاد دل ما نرسی
فردا ما ساغر خالی ز شرابیم مگه نه**
** این ابیات در تصنیف نیامده است.
سلام، اوقاتتان به نیکی
این روزها سخت به یاد سخنسرای پارسی حضرت سعدی هستم. اجازه دهید شما را نیز به یکی از غزلهای ناب جنابش مهمان کنم. این غزل در برنامه یک شاخه گل 439 پخش شده و همنوازان آن که در ماهور اجرا گردیده جهانگیر ملک (تمبک)، مجید نجاحی (سنتور)، احمد عبادی (سه تار)، پرویز یاحقی (ویولن) بودهاند. و آنچه معلوم است آن که توسط استاد شجریان زمزمه شده است. البته این غزل بدیع اجرایی خصوصی نیز دارد که استادان کسایی و موسوی همراهان استاد شجریان در سهگاه بودهاند.
بیا که نوبت صلح است و دوستی و عنایت
به شرط آن که نگوییم از آن چه رفت حکایت
بر این یکی شده بودم که گرد عشق نگردم
فضای عشق درآمد بدوخت چشم درایت
ملامت من مسکین کسی کند که نداند
که عشق تا به چه حد است و حسن تا به چه غایت
ز حرص من چه گشاید تو ره به خویشتنم ده
که چشم سعی، ضعیف است بی چراغ هدایت **
مرا به دست تو خوشتر هلاک جان گرامی
هزار باره که رفتن به دیگری به حمایت
جنایتی که بکردم اگر درست بباشد
فراق روی تو چندین بس است حد جنایت **
به هیچ روی نشاید خلاف رای تو کردن
کجا برم گله از دست پادشاه ولایت
به هیچ صورتی اندر نباشد این همه معنی
به هیچ سورتی اندر نباشد این همه آیت **
کمال حسن وجودت به وصف راست نیاید
مگر هم آینه گوید چنان که هست حکایت
مرا سخن به نهایت رسید و فکر به پایان
هنوز وصف جمالت نمیرسد به نهایت
فراقنامه سعدی به هیچ گوش نیامد
که دردی از سخنانش در او نکرد سرایت**
**این ابیات در آواز نیامده است.
سلام و ایام به کام.
در میانه قصل رنگین پاییز، غزلی تقدیم محضرتان میکنم از لسان الغیب که شادروان استاد شجریان آن را با همنوازی تار استاد لطف الله مجد و سهتار استاد احمد عبادی در ابوعطا اجرا کردهاند. این اثر در برنامه موسیقی ایرانی رادیو عرضه شده است:
نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد
عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد
ارغوان جام عقیقی به سمن خواهد داد
چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد
این تطاول که کشید از غم هجران بلبل
تا سراپرده گل نعره زنان خواهد شد
گر ز مسجد به خرابات شدم خرده مگیر
مجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شد **
ای دل ار عشرت امروز به فردا فکنی
مایه نقد بقا را که ضمان خواهد شد **
ماه شعبان منه از دست قدح کاین خورشید
از نظر تا شب عید رمضان خواهد شد **
گل عزیز است غنیمت شمریدش صحبت
که به باغ آمد از این راه و از آن خواهد شد
مطربا مجلس انس است غزل خوان و سرود
چند گویی که چنین رفت و چنان خواهد شد **
حافظ از بهر تو آمد سوی اقلیم وجود
قدمی نه به وداعش که روان خواهد شد **
** این ابیات در آواز نیامده است.
سلام،
روزهای پاییزیتان قرین تندرستی باد.
نقل است که مردی را نزد
خلیفه آوردند که او زندیق است. خلیفه او را پیش طلبید و گفت: به من رسیده که تو
زندیقی. گفت: هرگز، چه من مردی مومن و نمازگزارم، روزهدار و شبخیز و پرهیزگار.
خلیفه گفت: من تو را تازیانه میزنم تا به زندیقی اقرار کنی. گفت: عجب حالتست.
پیامبر به شمشیر میزد که به مسلمانی اقرار کنید و تو که خلیفه و امیر مومنانی به
تازیانه میزنی که به کافری اقرار کن!
سعدی نیز بر همین سبیل می فرماید:
مبارزان جهان قلب دشمنان میشکنند
تو را چه شد که همه قلب دوستان شکنی