حکایت دل

بیان دغدغه‌های ذهنی و نیز معرفی اشعاری که آقای شجریان در اجرای آوازهای خود از آنها استفاده می‌کنند.

حکایت دل

بیان دغدغه‌های ذهنی و نیز معرفی اشعاری که آقای شجریان در اجرای آوازهای خود از آنها استفاده می‌کنند.

بر پشت نهادن گناهی ندارد

سلام،

عبید زاکانی در رساله دلگشای خود حکایتی نقل می‌کند که نقل آن جملگی از وی بر آید:

مردی پیش یکی از امیران شکایت برد که دختر مرا زیر فلان غلام ترک تو یافته‌اند و او از پشت با وی گرد آمده است. امیر غلام را فرا خواند و عتاب کرد و گفت: حقیقت چیست؟ غلام گفتا که مرا از ترکستان به طبرستان آوردند و در پشتم نهادند. آن گاه کسی که مرا خرید در پشتم نهاد سپس مرا پیش تو آوردند. تو نیز در پشت من می‌نهادی. از این روی پنداشتم بر پشت نهادن گناهی ندارد.

هفتمین بدبخت

سلام،

بهارانتان سرشار از شادی و سال نو برای همه مردمان این سرزمین قرین تندرستی باد.

راغب اصفهانی در کتاب فخیم محاضرات و عبید زاکانی در رساله دلگشای خود نقل می‌کنند که:

مردی زنی گرفت که پنج شوهرش مرده بودند. شوی ششم نیز بیمار شد و مرگش نزدیک رسید. زن گفتا که مرا به که می‌سپاری؟ بیمار نزار گفت: به هفتمین بدبخت!

پاره گوشت را آزاد کن

سلام،

در کتاب اخلاق الاشراف عبید زاکانی آمده است:

یکی از بزرگان عصر با غلام خود گفت که: از مال خود پاره ای گوشت بستان و از آن طعامی بساز تا بخورم و تو را آزاد کنم. غلام شاد شد. بریانی ساخت و پیش او آورد. خواجه آب بخورد و گوشت به غلام سپرد. دیگر روز گفت: بدان گوشت، نخودآبی مزعفر بساز تا بخورم و تو را آزاد کنم. غلام فرمان برد و بساخت و پیش آورد. خواجه زهرمار کرد و گوشت به غلام سپرد. روز دیگر گوشت باز شده و از کار افتاده بود. گفت: این گوشت بفروش و پاره ای روغن بستان و از آن طعامی ساز تا بخورم و تو را آزاد کنم. غلام گفت: ای خواجه! برای خاطر خدا بگذار تا من به گردن خود همچنان غلام تو باشم. اگر هر آینه خیری در خاطر مبارک می گذرد، این گوشت پاره را آزاد کن.

سهو

سلام،

در رساله دلگشای عبید زاکانی آمده است که:

ترکمانی با یکی دعوی داشت، پشتویی (کوزه سفالین بزرگ) پر گچ کرد و پاره‌ای روغن بگداخت و بر روی آن ریخت و از بهر قاضی به رشوه برد. قاضی بگرفت و در داوری طرف ترکمان گرفت. و قضیه را چنان که او می‌خواست به پایان برد. و مکتوبی مسجل و ممهور کرد و به ترکمان داد. از پس هفته‌ای راز پشتو بر قاضی معلوم شد. ترکمان را بخواست که در آن مکتوب سهوی هست بیار تا اصلاح کنم. ترکمان گفت: در مکتوب من هیچ سهوی نیست اگر سهوی باشد در پشتو است.

علم بهتر است یا ثروت؟


سلام،

عبید زاکانی در رساله دلگشا حکایتی چنین دارد که به زمانه ما آشناست:


لولیی با پسر خود ماجرا می‌کرد که تو هیچ کاری نمی‌کنی و عمر در بطالت به سر می‌بری. چند با تو گویم که معلق زدن بیاموز، و سگ را از چنبر جهانیدن، و رسن بازی یاد گیر، تا از عمر خود برخوردار شوی. اگر از من نشنوی به خدا تو را در مدرسه اندازم تا آن علوم مرده‌ریگ ایشان بیاموزی و دانشمند شوی. و تا زنده باشی در مذلت و فلاکت و ادبار بمانی و یک جو از هیچ جا به حاصل نتوانی کرد.


سنایی غزنوی نیز بر همین سبیل می‌فرماید:


جز به رندی و جز به قلاشی

خرم و شادمان، تو کی باشی

 

دانش آموزی و هنرورزی

نزد این مردمان جوی نرزی

 

قیمت و قدر و جاه این ایام

از قفا دان و خنده و دشنام

 

مرد آزاده، خسته چرخ است

نان آزاده بر دگر نرخ است

 

اندر این تنگ آشیان که منم

در غم نان و آب و پیرهنم