حکایت دل

بیان دغدغه‌های ذهنی و نیز معرفی اشعاری که آقای شجریان در اجرای آوازهای خود از آنها استفاده می‌کنند.

حکایت دل

بیان دغدغه‌های ذهنی و نیز معرفی اشعاری که آقای شجریان در اجرای آوازهای خود از آنها استفاده می‌کنند.

عشق بی زبان

سلام، وقت به خیر

امروز شعری را تقدیم محضرتان می‌کنم که شیوه ارائه آن با رسم این وبلاگ همخوانی چندانی ندارد. خدمت سرورانم عارضم که در برنامه یک شاخه گل ۴١٧ جناب شجریان که تار نوازی مرحوم لطف الله مجد را همراه خود داشتند، ابیاتی منتخب از مثنوی حضرت مولانا را در افشاری زمزمه کرده‌اند که اگر بخواهم به رسم مالوف این وبلاگ، همه ابیات را تقدیم کنم باید دفاتر اول و سوم مثنوی را به طور کامل درج کنم که البته امکان پذیر نیست. لاجرم فقط ابیات اجرا شده در آواز را تقدیم می‌کنم. امید که مقبول افتد.

 

گفت معشوقی به عاشق کای فتی

تو به غربت دیده‌ای بس شهرها

 

گو کدامین شهر زان‌ها خوشتر است

گفت آن شهری که در وی دلبر است

 

هر کجا تو با منی من خوشدلم

گر بود در قعر گوری منزلم

 

هر چه گویم عشق را شرح و بیان

چون به عشق آیم خجل باشم از آن

 

گر چه تفسیر زبان روشنگر است

لیک عشق بی زبان روشن‌تر است

 

 

 

 

شریک قوی‌تر


سلام،

در روزهای بآغازین سال 94 و طلوع بهار، داستانی از مثنوی معنوی جلال‌الدین محمد بلخی را به روایت راغب اصفهانی تقدیم محضرتان می‌کنم:


گویند مجوسی با معتزلیی در کشتی به هم نشستند. معتزلی گفت: چرا اسلام نمی‌آوری؟ مجوس گفت: تا خدا چه بخواهد. معتزلی پاسخ داد: خدا می‌خواهد ولی شیطان نمی‌گذاردت. مجوس گفت: پس من طرفدار شریک قویتر باشم.


این حکایت در مثنوی چنین آمده:


مر مغی را گفت مردی کای فلان

هین مسلمان شو، بباش از مومنان

 

گفت اگر خواهد خدا مومن شوم

ور فزاید فضل هم موقن شوم

 

گفت می‌خواهد خدا ایمان تو

تا رهد از دست دوزخ جان تو

 

لیک نفس زشت و شیطان لعین

می‌کشندت جانب کفران و کین

 

گفت ای منصف، چو ایشان غالبند

یار آن باشم که باشد زورمند

 

یار او خواهم بُدن کاو غالب است

آن طرف افتم که غالب جاذب است