سلام،
دوستان همدل نیک میدانند که جناب شجریان به مرحوم محمودی خوانساری ارادتی وافر دارد. از اینرو اجازه دهید شعر امروز را به غزلی از لسانالغیب اختصاص دهم که در زمستان ۱۳۶۱ در منزل آن مرحوم توسط جناب شجریان در افشاری و با همنوازی ویولن شاپور نیاکان اجرا شده است. شایان ذکر آن که این غزل در محفلی خصوصی با همنوازی نی و تار و تمبک در نوا نیز اجرا شده است.
دست از طلب ندارم تا کام من بر آید
یا تن رسد به جانان، یا جان ز تن بر آید
بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر
کز آتش درونم دود از کفن بر آید
بنمای رخ که خلقی واله شوند و حیران
بگشای لب که فریاد از مرد و زن بر آید
جان بر لب است و حسرت در دل که از لبانش
نگرفته هیچ کامی، جان از بدن بر آید
از حسرت دهانش آمد به تنگ جانم
خود کام تنگدستان کی زان دهن بر آید
گویند ذکر خیرش در خیل عشقبازان
هر جا که نام حافظ در انجمن بر آید