آوردهاند که شیخ ابوسعید ابوالخیر روزی در نیشابور بر نشسته بود و جمع صوفیان در خدمتش بودند و به بازار فرو میشدند. جمعی برنایان میآمدند از دیگر سو برهنه، هر یکی ابزار پایی چرمین در پای کرده و یکی را بر گردن گرفته میآوردند. چون پیش شیخ رسیدند، شیخ پرسید که این کیست؟ گفتند: امیر قماربازان است. شیخ او را گفت: این امیری به چه یافتی؟ گفت: ای شیخ به راست باختن و پاک باختن. شیخ نعرهای زد و گفت: راست باز و پاک باز و امیر باش.
به قول لسانالغیب:
روز نخست چون دم رندی زدیم و عشق
شرط آن بود که جز ره آن شیوه نسپریم