حکایت دل

بیان دغدغه‌های ذهنی و نیز معرفی اشعاری که آقای شجریان در اجرای آوازهای خود از آنها استفاده می‌کنند.

حکایت دل

بیان دغدغه‌های ذهنی و نیز معرفی اشعاری که آقای شجریان در اجرای آوازهای خود از آنها استفاده می‌کنند.

آفتاب دولت

سلام، فرا رسیدن ماه میهمانی پروردگار بر شما همراهان عزیز تهنیت باد.

در برنامه رادیویی یک شاخه گل446 جناب شجریان با همنوازی تار استاد احمد عبادی و نی استاد محمد موسوی غزلی از حضرت مولانا جلال الدین را در ماهور اجرا کرده‌اند که تقدیم شما می‌کنم:

 

باز آفتاب دولت بر آسمان بر آمد

باز آرزوی جان‌ها از راه جان در آمد

 

باز از رضای رضوان درهای خلد وا شد

هر روح تا به گردن در حوض کوثر آمد **

 

باز آن شهی در آمد کو قبله شهان است

باز آن مهی بر آمد کز ماه برتر آمد

 

سرگشتگان سودا جمله سوار گشتند

کان شاه یک سواره در قلب لشکر آمد

 

اجزای خاک تیره حیران شدند و خیره

از لامکان شنیده خیزید محشر آمد **

 

گویی که آنچه سویست آن سو که جستجویست

گویی کجا کنم رو آن سو که این سر آمد **

 

آن سو که میوه‌ها را این پختگی رسیدست

آن سو که سنگ‌ها را اوصاف گوهر آمد **

 

آن سو که خشک‌ماهی شد پیش خضر زنده

آن سو که دست موسی چون ماه انور آمد **

 

این سوز در دل ما چون شمع روشن آمد

وین حکم بر سر ما چون تاج مفخر آمد **

 

دستور نیست جان را تا گوید این بیان را

ور نی ز کفر رستی هر جا که کفر آمد **

 

کافر به وقت سختی رو آورد بدان سو

این سو چه درد بیند آن سوش باور آمد **

 

با درد باش تا درد آن سوت ره نماید

آن سو که بیند آن کس کز درد مضطر آمد **

 

آن پادشاه اعظم در بسته بود محکم

پوشید دلق آدم امروز بر در آمد


** این ابیات در آواز نیامده است.

فراقنامه سعدی

سلام، اوقاتتان به نیکی

این روزها سخت به یاد سخن‌سرای پارسی حضرت سعدی هستم. اجازه دهید شما را نیز به یکی از غزل‌های ناب جنابش مهمان کنم. این غزل در برنامه یک شاخه گل 439 پخش شده و همنوازان آن که در ماهور اجرا گردیده جهانگیر ملک (تمبک)، مجید نجاحی (سنتور)، احمد عبادی (سه تار)، پرویز یاحقی (ویولن) بوده‌اند. و آنچه معلوم است آن که توسط استاد شجریان زمزمه شده است. البته این غزل بدیع اجرایی خصوصی نیز دارد که استادان کسایی و موسوی همراهان استاد شجریان در سه‌گاه بوده‌اند.

 

بیا که نوبت صلح است و دوستی و عنایت

به شرط آن که نگوییم از آن چه رفت حکایت

 

بر این یکی شده بودم که گرد عشق نگردم

فضای عشق درآمد بدوخت چشم درایت

 

ملامت من مسکین کسی کند که نداند

که عشق تا به چه حد است و حسن تا به چه غایت

 

ز حرص من چه گشاید تو ره به خویشتنم ده

که چشم سعی، ضعیف است بی چراغ هدایت **

 

مرا به دست تو خوشتر هلاک جان گرامی

هزار باره که رفتن به دیگری به حمایت

 

جنایتی که بکردم اگر درست بباشد

فراق روی تو چندین بس است حد جنایت **

 

به هیچ روی نشاید خلاف رای تو کردن

کجا برم گله از دست پادشاه ولایت

 

به هیچ صورتی اندر نباشد این همه معنی

به هیچ سورتی اندر نباشد این همه آیت **

 

کمال حسن وجودت به وصف راست نیاید

مگر هم آینه گوید چنان که هست حکایت

 

مرا سخن به نهایت رسید و فکر به پایان

هنوز وصف جمالت نمی‌رسد به نهایت

 

فراقنامه سعدی به هیچ گوش نیامد

که دردی از سخنانش در او نکرد سرایت**

**این ابیات در آواز نیامده است.

مستانه

سلام،

در میانه آخرین ماه تابستان، آرزو می کنم ستاره بختتان فروزان، سپیده دمانتان تابناک، ساز زندگیتان کوک، سرزمین دلتان سبز و تندرستی قرین لحظاتتان باشد.

اجازه دهید این یادداشت را اختصاص دهم به شعری از عبدالرحمن جامی که جناب شجریان آن را با همنوازی سه‌تار استاد احمد عبادی و تار استاد لطف الله مجد در بیات اصفهان اجرا کرده اند. این اثر در برنامه های موسیقی ایرانی و  یک شاخه گل 418 عرضه شده است:

 

آن ترک مست بین که مستانه می‌رود

شهری اسیر کرده سوی خانه می‌رود

 

هر جانبی که جلوه کنان روی می‌نهد

با او هزار عاشق دیوانه می‌رود

 

جانم ز تن رمید به سودای خال او

مرغ از قفس پرید سوی دانه می‌رود **

 

از جان رفته پیش رخش می‌کنم گله

با آشنا حکایت بیگانه می‌رود

 

زاهد به خود مایل و عاشق به کوی دوست

بلبل به باغ و جغد به ویرانه می‌رود

 

جامی ملول شود ز رفیقان کوی زهد

پیمان شکست و بر سر پیمانه می‌رود **


** این ابیات در آواز نیامده است.

آتش عشق

سلام، وقت به خیر

دوستان همراه نیک می دانند که بزرگان ادب و حکمت، هر چه بر فضایلشان افزون شود بیش از پیش سر در گریبان می‌کنند و تواضعشان سر بر آسمان می‌ساید. نمی‌دانم برخی از این بزرگان را چه می‌شود که گه گاه در فراز و فرود سخنان ناب خود، به تحسین خود یا هنر خویش می‌پردازند. مثلا حضرت سعدی در پایان غزلی می‌فرماید: سعدی اندازه ندارد که چه شیرین سخنی. یا خواجه حافظ می‌فرماید: شعر حافظ همه بیت الغزل معرفت است.

حال تصور بفرمایید که یکی از اشعار نغز سعدی به حنجره خسرو آواز ایران استاد شجریان درآید و خداوندگارانی از سپهر موسیقی این سرزمین همچون استاد احمد عبادی، پرویز یاحقی و ناصر افتتاح با سرپنجه‌های طلا گون خود با تار و ویولن و تمبک آن را مزین کنند. در این حال چه می توان گفت؟

بخوانید این غزل شیخ شیراز را که در دستگاه نوا و در برنامه یک شاخه گل 447 عرضه شده است. ناگفته نماند که این غزل جادویی در کنسرت بن آلمان نیز اجرا شده است:

 

دلبرا پیش وجودت همه خوبان عدمند

سروران بر در سودای تو خاک قدمند

 

شهری اندر هوست سوخته در آتش عشق

خلقی اندر طلبت غرقه دریای غمند

 

خون صاحب نظران ریختی ای کعبه حسن

قتل اینان که روا داشت که صید حرمند

 

صنم اندر بلد کفر پرستند و صلیب

زلف و روی تو در اسلام صلیب و صنمند **

 

گاه گاهی بگذر در صف دلسوختگان

تا ثناییت بگویند و دعایی بدمند

 

هر خم از جعد پریشان تو زندان دلی است

تا نگویی که اسیران کمند تو کمند

 

حرف‌های خط موزون تو پیرامن روی

گویی از مشک سیه بر گل سوری رقمند **

 

در چمن، سرو ستادست و صنوبر خاموش

که اگر قامت زیبا ننمایی بچمند **

 

زین امیران ملاحت که تو بینی بر کس

به شکایت نتوان رفت که خصم و حکمند

 

بندگان را نه گزیر است ز حکمت نه گریز

چه کنند ار بکشی ور بنوازی، خدمند

 

جور دشمن چه کند گر نکشد طالب دوست

گنج و مار و گل و خار و غم و شادی به همند **

 

غم دل با تو نگویم که تو در راحت نفس

نشناسی که جگر سوختگان در المند


 تو سبکبار قوی حال، کجا دریابی

که ضعیفان غمت بارکشان ستمند **

 

سعدیا عاشق صادق ز بلا نگریزد

سست عهدان ارادت ز ملامت برمند


** این ابیات در آواز نیامده است.

عشق بی زبان

سلام، وقت به خیر

امروز شعری را تقدیم محضرتان می‌کنم که شیوه ارائه آن با رسم این وبلاگ همخوانی چندانی ندارد. خدمت سرورانم عارضم که در برنامه یک شاخه گل ۴١٧ جناب شجریان که تار نوازی مرحوم لطف الله مجد را همراه خود داشتند، ابیاتی منتخب از مثنوی حضرت مولانا را در افشاری زمزمه کرده‌اند که اگر بخواهم به رسم مالوف این وبلاگ، همه ابیات را تقدیم کنم باید دفاتر اول و سوم مثنوی را به طور کامل درج کنم که البته امکان پذیر نیست. لاجرم فقط ابیات اجرا شده در آواز را تقدیم می‌کنم. امید که مقبول افتد.

 

گفت معشوقی به عاشق کای فتی

تو به غربت دیده‌ای بس شهرها

 

گو کدامین شهر زان‌ها خوشتر است

گفت آن شهری که در وی دلبر است

 

هر کجا تو با منی من خوشدلم

گر بود در قعر گوری منزلم

 

هر چه گویم عشق را شرح و بیان

چون به عشق آیم خجل باشم از آن

 

گر چه تفسیر زبان روشنگر است

لیک عشق بی زبان روشن‌تر است