سلام، روزهای بهاری بهمنتان به نیکی
در برنامه رادیویی برگ سبز شماره ۲۵۱ که با تار نوازی درخشان شادروان استاد احمد عبادی همراه بود، جناب شجریان غزلی از لسان الغیب را در ابوعطا اجرا کردند که اینک تقدیم حضورتان میکنم:
هواخواه توام جانا و میدانم که میدانی
که هم نادیده میخوانی و هم ننوشته میخوانی
ملامتگو چه دریابد ز راز عاشق و معشوق
نبیند چشم نابینا خصوص اسرار پنهانی
بیفشان زلف و صوفی را به بازی و به رقص آور
که از هر رقعه دلقش، هزاران بت بیفشانی
گشاد کار مشتاقان در آن ابروی دلبند است
خدا را یک نفس بنشین، گره بگشا ز پیشانی **
ملک در سجده آدم، زمین بوس تو نیت کرد
که در حسن تو لطفی دید، بیش از حد انسانی **
چراغ افروز چشم ما نسیم زلف جانان است
مباد این جمع را یا رب! غم از باد پریشانی
دریغا عیش شبگیری که در خواب سحر بگذشت
ندانی قدر وقت ای دل! مگر وقتی که درمانی **
ملول از همرهان بودن، طریق کاردانی نیست
بکش دشواری منزل به یاد عهد آسانی **
خیال چنبر زلفش فریبت میدهد حافظ
نگر تا حلقه اقبال ناممکن بجنبانی **
** این ابیات در آواز نیامده است.
سلام،
سعدالدین وراوینی در مرزبان نامه حکایتی از روزگار خسرو پرویز را چنین روایت می کند:
بوذرجمهر بامداد به خدمت خسرو شتافتی و او را گفتی: شب خیز باش تا کامروا باشی. خسرو به سبب این کلمه پارهای متاثر و متغیر گشتی و این معنی چون سرزنش دانستی. روزی چاکران را فرمود تا به وقت صبح، چون ناشناختگان بر وی زنند و بی آسیبی جامه او بستانند. چاکران، آن بازی در پرده شب با بوذرجمهر نمودند. او بازگشت و جامه دیگر بپوشید و چون به محضر خسرو شد، بر خلاف گذشته بیگاه شده بود.
خسرو پرسید، موجب دیر آمدن چیست؟ گفت: میآمدم، دزدان بر من افتادند و جامه من ببردند و به تمهید جامه دیگر مشغول شدم. خسرو گفت: نه هر روز نصیحت تو بود که شب خیز باش تا کامروا باشی؟ پس این آفت به تو از شب خیزی رسید.
بوذرجمهر بر ارتجال جواب داد: شب خیز دزدان بودند که پیش از من برخاستند تا کام ایشان روا شد! خسرو از بداهت این گفتار به صواب و حضور او خجل و ملزم گشت.
کسی که بر سر خواب سحر شبیخون زد
هزار دولت بیدار را به خواب گرفت