سلام، روزگارانتان به نیکی و خرمی
اجازه دهید امروز یکی از اجراهای خصوصی جناب شجریان را که مربوط به دوران جوانی استاد میشود، تقدیم محضرتان کنم. شعر این اثر از بهادر یگانه است و در سه گاه اجرا شده است.
اگر که دور از تو شوم یار وفادار توام
جدا ز تو همسفر عشق شرربار توام
اگر قصد سفر دارم، خدا داند که ناچارم
دفتر خاطرات ما، مانده برای ما به جا
ثمر میدهد صبر و شکیبایی ما
به پایان رسد قصه تنهایی ما
چه رخشان شود اختر خوشبختی ما
چه زیبا شود عالم رویایی ما
چه غم آفرینی، چه دلگیری ای غروب جدایی
که گستردهای سایه به کاشانه ما
چه جانها که سوزد ز شرار گنه تو
چه دلها که نالد ز غمت پیش خدا
تویی همچو من خسته ز بیداد زمان
به دامان نکن اشک غم از دیده روان
دل من بود تا به ابد خانه تو
نمیافتد این خانه به دست دگران
سلام، اوقاتتان به نیکی و خرمی.
در سال 1371 جناب شجریان و گروه همراه، مرکب از آقایان عندلیبی، پیرنیاکان و همایون شجریان که نواختن نی و تار و تنبک آنان زینت بخش آواز استاد بود، کنسرتی را در آمریکا برگزار کردند که ظاهرا در هیچ یک از آلبومهای استاد عرضه نشده است. امروز غزلی از لسانالغیب را که در جریان این کنسرت در سهگاه اجرا شده، تقدیم محضرتان میکنم:
دلم جز مهر مه رویان طریقی بر نمیگیرد
ز هر در میدهم پندش ولیکن در نمیگیرد
خدا را ای نصیحتگو حدیث ساغر و می گو
که نقشی در خیال ما از این خوشتر نمیگیرد
بیا ای ساقی گلرخ بیاور باده رنگین
که فکری در درون ما از این بهتر نمیگیرد
صراحی میکشم پنهان و مردم دفتر انگارند
عجب گر آتش این زرق در دفتر نمیگیرد **
من این دلق مرقع را بخواهم سوختن روزی
که پیر می فروشانش به جامی بر نمیگیرد **
از آن رو هست یاران را صفاها با می لعلش
که غیر از راستی نقشی در آن جوهر نمیگیرد **
سر و چشمی چنین دلکش، تو گویی چشم ازو بر دوز
برو کاین وعظ بی معنی مرا در سر نمیگیرد **
نصیحت گوی رندان را که با حکم قضا جنگ است
دلش بس تنگ میبینم مگر ساغی نمیگیرد **
میان گریه میخندم که چون شمع اندر این مجلس
زبان آتشینم هست، لیکن در نمیگیرد
چه خوش صید دلم کردی، بنازم چشم مستت را
که کس مرغان وحشی را از این خوشتر نمیگیرد
سخن در احتیاج ما و استغنای معشوق است
چه سود افسونگری ای دل که در دلبر نمیگیرد
من آن آیینه را روزی به دست آرم سکندروار
اگر میگیرد این آتش، زمانی در نمیگیرد **
خدا را رحمی ای منعم که درویش سر کویت
دری دیگر نمیداند، رهی دیگر نمیگیرد
بدین شعر تر شیرین ز شاهنشه عجب دارم
که سر تا پای حافظ را چرا در زر نمیگیرد **
** این ابیات در آواز نیامده است.
سلام،
نسل نیوشنده برنامههای رادیویی یک شاخه گل شاید به خاطر داشته باشند که در یکی از این برنامهها، جناب شجریان با همنوازی مشاهیری چون همایون خرم، حسن ناهید و فرهنگ شریف غزلی از فروغی بسطامی را در سهگاه اجرا کردند که امروز تقدیم محضرتان میکنم. البته این غزل در برنامه موسیقی ایرانی نیز در سهگاه و با همنوازی مجید نجاحی، حسن ناهید، فرهنگ شریف، حسین همدانیان، منصور نریمان هم اجرا شده است:
جانی که خلاص از شب هجران تو کردم
در روز وصال تو به قربان تو کردم
خون بود شرابی که ز مینای تو خوردم
غم بود نشاطی که به دوران تو کردم
آهی است کز آتشکده سینه بر آمد
هر شمع که روشن به شبستان تو کردم
اشکی است که ابر مژه بر دامن من ریخت
هر گوهر غلتان که به دامان تو کردم **
صد بار گزیدم لب افسوس به دندان
هر بار که یاد لب و دندان تو کردم **
دل با همه آشفتگی از عهده بر آمد
هر عهد که با زلف پریشان تو کردم
در حلقه مرغان چمن ولوله انداخت
هر ناله که در صحن گلستان تو کردم
یعقوب نکرد از غم نادیدن یوسف
این گریه که دور از لب خندان تو کردم **
داد از صف عشاق جگر خسته بر آمد
هر گه سخن از صف زده مژگان تو کردم **
تا زلف تو بر طرف بناگوش فرو ریخت
از هر طرفی گوش به فرمان تو کردم **
تا پرده برافکندم از آن صورت زیبا
صاحبنظران را همه حیران تو کردم **
از خواجگی هر دو جهان دست کشیدم
تا بندگی سرو خرامان تو کردم **
دوشینه به من این همه دشنام که دادی
پاداش دعایی است که بر جان تو کردم
زد خنده به خورشید فروزنده فروغی
هر صبح که وصف رخ رخشان تو کردم **
** این ابیات در آواز نیامده است.
سلام،
در سالیان خاطره انگیز دهه ٥٠ شمسی که مجموعه یک شاخه گل رادیو، برنامههایی فخیم از موسیقی اصیل ایرانی را پخش میکرد، اجرایی از غزل رهی معیری در سهگاه توسط استاد شجریان به گوش نیوشندگان رسید که آهنگسازی آن با شادروان همایون خرم و نوازندگی آن نیز با ایشان و جناب حسن ناهید بوده است. البته این غزل در محفلی خصوصی با همنوازی استادان شریف، بدیعی و ملک نیز اجرا شده است:
چون زلف توام جانا در عین پریشانی
چون باد سحرگاهم در بی سر و سامانی
من خاکم و من گردم، من اشکم و من دردم
تو مهری و تو نوری، تو عشقی و تو جانی
خواهم که تو را در بر بنشانم و بنشینم
تا آتش جانم را بنشینی و بنشانی
ای شاهد افلاکی در مستی و در پاکی
من چشم تو را مانم، تو اشک مرا مانی
در سینه سوزانم مستوری و مهجوری
در دیده بیدارم پیدایی و پنهانی
من زمزمه عودم، تو زمزمه پردازی
من سلسله موجم، تو سلسله جنبانی
از آتش سودایت دارم من و دارد دل
دلقی که نمیبینی، دردی که نمیدانی
دل با من و جان بی تو نسپاری و بسپارم
کام از تو و تاب از من نستانم و بستانی
ای چشم رهی سویت کو چشم رهی جویی
روی از من سرگردان شاید که نگردانی
سلام،
در گرماگرم تابستان و فصل انگور اجازه دهید امروز غزلی از لسان الغیب را که جناب شجریان با همراهی ارکستر رادیو به سرپرستی استاد پایور در سهگاه اجرا و بعدها در آلبوم دیلمان عرضه نمودهاند، تقدیم محضرتان کنم. همنوازی این آواز با کمانچه مرحوم رحمت الله بدیعی و سنتور آقای اسماعیل تهرانی بوده و ناشر آلبوم نیز کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان.
باز آ و دل تنگ مرا مونس جان باش
وین سوخته را محرم اسرار نهان باش
زان باده که در میکده عشق فروشند
ما را دو سه ساغر بده و گو رمضان باش
در خرقه چو آتش زدی ای عارف سالک
جهدی کن و سرحلقه رندان جهان باش **
دلدار که گفتا به توام دل نگران است
گو میرسم اینک به سلامت، نگران باش **
خون شد دلم از حسرت آن لعل روانبخش
ای درج محبت به همان مهر و نشان باش **
تا بر دلش از غصه غباری ننشیند
ای سیل سرشک از عقب نامه روان باش
حافظ که هوس میکندش جام جهان بین
گو در نظر آصف جمشید مکان باش **
** این ابیات در آواز نیامده است.