حکایت دل

بیان دغدغه‌های ذهنی و نیز معرفی اشعاری که آقای شجریان در اجرای آوازهای خود از آنها استفاده می‌کنند.

حکایت دل

بیان دغدغه‌های ذهنی و نیز معرفی اشعاری که آقای شجریان در اجرای آوازهای خود از آنها استفاده می‌کنند.

ای غم بگو با جوانیم چه کردی


سلام،

امیدوارم ایام همه دوستداران به کام باشد. اجازه دهید شعر امروز را به یکی از سروده‌های آقای رضا جنتی عطایی اختصاص دهیم که در سالیان ماضی توسط جناب شجریان در برنامه یک شاخه گل و در سه گاه اجرا شده است. آهنگساز این اجرا آقای همایون خرم بوده اند و ضمن نوازندگی ویولن، آقایان حسن ناهید و فرهنگ شریف نیز همنوازی کرده‌اند. البته در یکی از برنامه های موسیقی ایرانی نیز این ترانه با همنوازی استادان مذکور و اقایان نجاحی، همدانیان و نریمان اجرا شده است.

 

ای غم بگو با جوانیم چه کردی

دارد به دل صد آرزو با جوانیم چه کردی


این چنین رها مرا

در میان صد بلا

تو کردی ای ندیم شبها


بال من چو خسته شد

چون دلم شکسته شد

نشسته‌ام جدا ز دنیا


کنون که من در آتشم

بیا ببین چه می‌کشم

ببین که غم چه کرده با من


در دام هجرانم نهادی و گرفتی جوانیم را

سر در گریبانم روز و شب که آخر فتادم از پا

به کجا بروم که ز روی دلم خجلم


جوانیم، جوانیم، بهار زندگانیم

امید جاودانیم رفتی به کجا

بلای ناتوانیم، سزای مهربانیم

ببین چه شد جوانیم، آخر به خدا


کنون که من در آتشم

بیا ببین چه می‌کشم

ببین که غم چه کرده با من

 

 

 

آهنگ وفا


سلام،

ابتدا اجازه دهید سالگرد زادروز آقای شجریان را شادباش بگویم و از درگاه باری عمری طولانی همراه با تندرستی و شادکامی برایشان آرزو نمایم.

امروز تصنیفی منسوب به علی اکبر خان شیدا را که جناب شجریان در آلبوم آهنگ وفا با همخوانی همایون شجریان عرضه کرده است، تقدیم می‌کنم. (نام آلبوم نیز از همین قطعه برگرفته شده است.)  خاطرنشان می‌سازم این تصنیف زیبا در سال 1378 در کنسرت یونسکو که به مناسبت اهدای جایزه پیکاسو به استاد شجریان برگزار شد، نیز با همنوازی کمانچه سعید فرجپوری، تمبک همایون شجریان، تار بهروز همتی و عود محمد فیروزی اجرا شده است:

 

با دلشدگان جور و جفا تا به کی آخر

آهنگ وفا، ترک جفا بهر خدا کن

 

ز دست یارم چه ها کشیدم

به جز جفایش وفا ندیدم

 

نه همزبانی که یک زمانی

ز من بپرسد غم نهانی

 

نه اهل دردی، نه غمگساری

ز من بپرسد غم که داری؟

حسرت

سلام،

دوستان همدل نیک می‌دانند که جناب شجریان به مرحوم محمودی خوانساری ارادتی وافر دارد. از این‌رو اجازه دهید شعر امروز را به غزلی از لسان‌الغیب اختصاص دهم که در زمستان ۱۳۶۱ در منزل آن مرحوم توسط جناب شجریان در افشاری و با همنوازی ویولن شاپور نیاکان اجرا شده است. شایان ذکر آن که این غزل در محفلی خصوصی با همنوازی نی و تار و تمبک در نوا نیز اجرا شده است.

 

دست از طلب ندارم تا کام من بر آید

یا تن رسد به جانان، یا جان ز تن بر آید

 

بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر

کز آتش درونم دود از کفن بر آید

 

بنمای رخ که خلقی واله شوند و حیران

بگشای لب که فریاد از مرد و زن بر آید

 

جان بر لب است و حسرت در دل که از لبانش

نگرفته هیچ کامی، جان از بدن بر آید

 

از حسرت دهانش آمد به تنگ جانم

خود کام تنگدستان کی زان دهن بر آید

 

گویند ذکر خیرش در خیل عشقبازان

هر جا که نام حافظ در انجمن بر آید

 


بخوان، خدای را بخوان


سلام،

همراهان ارجمند خصوصا اصفهانیان گرامی نیک به خاطر دارند که آقای شجریان در سال ۱۳۷۸ و در یک کنسرت استثنایی که با رهبری آقای فخرالدینی در کاخ چهلستون برگزار شد، قطعاتی از شعرای مختلف را زمزمه کردند و با حضور استادان بزرگ، مرحوم فریدون مشیری، مرحوم تجویدی و مرحوم بیژن ترقی از آنان نیز قدردانی نمودند. پس اجازه دهید شعر امروز را که سروده آقای بیژن ترقی است و آهنگسازی آن را مرحوم تجویدی عهده‌دار بوده‌اند و در شوشتری و بیداد اجرا شده است، تقدیم کنم:

 

بخوان، خدای را بخوان

گره گشای را بخوان


مگر نوای مرغ حق ثمری بخشد

به ما صفای عالم دگری بخشد


برآور ای نشان حق ز دل آوازی

مگر که بر دعای ما اثری بخشد


چو هم در این سکوت شب تویی ز شب نخفتگان

که حق عیان نمی‌شود به چشم خواب رفتگان


مگر به هم‌نواییم دهی ز خود رهاییم

بخوان در این سکوت شب به درگه خداییم


با نام حق، آتش را در جانم افکندی

از جان مگو آتش در ایمانم افکندی


ای آسمان چو سوز آوازم بشنیدی

خورشید و مهتاب را در دامانم افکندی


بخوان، خدای را بخوان

گره گشای را بخوان

 

مستانه شو


سلام،

همراهان آشنا نیک می‌دانند که جناب شجریان و گروه ۳ نفره همراهشان آقایان علیزاده، کلهر و همایون شجریان در جریان برگزاری دو کنسرت لندن و مراکش که در سال ۱۳۸۲ انجام شد  به اجرای قطعات مختلفی از موسیقی اصیل ایرانی پرداختند. از جمله این اجراها، اجرای غزل معروف مولانا جلال‌الدین محمد بلخی است در  بیات اصفهان که امروز تقدیم محضرتان می‌کنم:

 

حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو، دیوانه شو

واندر دل آتش درآ پروانه شو، پروانه شو


هم خویش را بیگانه کن، هم خانه را ویرانه کن

وآنگه بیا با عاشقان همخانه شو، همخانه شو


رو سینه را چون سینه‌ها، هفت آب شو از کینه‌ها

آنگه شراب عشق را پیمانه شو، پیمانه شو


باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی

گر سوی مستان می‌روی مستانه شو، مستانه شو


آن گوشوار شاهدان، همصحبت عارض شده

آن گوش و عارض بایدت دردانه شو، دردانه شو


چون جان تو شد در هوا ز افسانه شیرین ما

فانی شو و چون عاشقان افسانه شو، افسانه شو


تو لیله‌القبری برو تا لیله‌القدری شوی

چون قدر مر ارواح را کاشانه شو، کاشانه شو **


اندیشه‌ات جایی رود وآنگه تو را آنجا کشد

ز اندیشه بگذر چون قضا پیشانه شو، پیشانه شو


قفلی بود میل و هوا بنهاده بر دلهای ما

مفتاح شو، مفتاح را دندانه شو، دندانه شو  **


بنواخت نور مصطفی آن استن حنانه را

کمتر ز چوبی نیستی حنانه شو، حنانه شو **


گوید سلیمان مر تو را بشنو لسان‌الطیر را

دامی و مرغ از تو رمد رو لانه شو، رو لانه شو **


گر چهره بنماید صنم، پر شو ازو چون آینه

ور زلف بگشاید صنم رو شانه شو، رو شانه شو


تا کی دو شاخه چون رخی تا کی چو بیدق کم تکی

تا کی چو فرزین کج روی فرزانه شو، فرزانه شو **


شکرانه دادی عشق را از تحفه‌ها و مالها

هل مال را، خود را بده شکرانه شو، شکرانه شو  **


یک مدتی ارکان بدی، یک مدتی حیوان بدی

یک مدتی چون جان شدی جانانه شو، جانانه شو **


ای ناطقه بر بام و در تا کی روی در خانه پر

نطق زبان را ترک کن بی چانه شو، بی چانه شو **


** این ابیات در آوازها نیامده است.