سلام، اوقاتتان به نیکی و خرمی
شادروان استاد باستانی پاریزی در کتاب فاخر نای هفت بند نقل فرموده است که:
شیری خری را شکار کرد و خواست در محفل درندگان ضیافتی دهد. گرگ در طرف راست او بود و روباه هم در آن طرف میچمید. شیر، یالی تکان داد وگرگ را خواست و گفت این لاشه را تقسیم کن. گرگ شنیده بود که رسم مهمانداری این است که میزبان، خود از دیگران کمتر بخورد و آخر از همه دست به غذا ببرد. از جهت رعایت آداب میزبانی گفت: ران خر از آن پلنگ باشد و سینهاش از آن ببر. دستش از آن کفتار و گوشش از آن روباه. گردنش از آن یوزپلنگ و سایران، حضرت شیر و این بنده نیز از باقیمانده جسد خواهیم خورد. شیر خشمگین شد و گفت: مرده شوی تو را ببرند با این تقسیم کردنت و از سر خشم چنان مشتی بر سر گرگ کوفت که سرش به میان جمع پرید. پس صدا بلند کرد و گفت: کیست که بتواند این لاشه را درست تقسیم کند؟ روباه گفت: قربان اگر اجازه دهید بنده چنین کاری توانم کرد. شیر با بی اعتنایی گفت: شروع کن. روباه گفت: قربان! سینه آن را صبحگاهان خودتان میل فرمایید. ران آن غذای ظهر پادشاه درندگان باشد و گردن را شب میل نمایند. جگر و قلوه را عصرانه میل فرمایند که قوت چشم را زیاد کند و دست و پا برای فردا بماند. ما نیز از بازمانده خواهیم خورد.
استاد فرزانه جناب علی اصغر حلبی به نقل از استاد باستانی پاریزی حکایت میکردند که سالها پیش شادروان علی اصغر حکمت در دوران وزارت خویش به خراسان رفته بود و در آنجا به همراه شوکتالملک علم امیر بیرجند (پدر علم وزیر دربار شاه) برای بازرسی به یکی از مدارس آن خطه رفتند. بر این مدرسه نام ابن یمین فریومدی شاعر گرانقدر سبزواری را گذارده بودند.
در کلاس، شاگردان به سوال وزیر و امیر پاسخ میدادند. امیر شوکتالملک به شوخی از یکی از شاگردان پرسید آیا میتوانی بگویی چه حکمتی بوده که این مدرسه را به نام ابن یمین نامیدهاند و مثلا به نام من یا آقای حکمت وزیر معارف نامگذاری نکردهاند؟ شاگرد جواب داد برای این که ابن یمین شاعر بزرگی بوده است.
آقای حکمت پس از بیان مختصری درباره ابن یمین رو به همان شاگرد کرد و گفت: عزیزم آیا شعری از ابن یمین از بر میتوانی بخوانی؟ شاگرد خراسانی بی تامل این قطعه از ابن یمین را با صدای رسا خواند:
اگر دو گاو به دست آوری و مزرعهای
یکی امیر و یکی را وزیر نام کنی
وگر کفاف معاشت نمیشود حاصل
روی و نان شبی از جهود وام کنی
هزار بار از آن به که بامداد پگاه
کمر ببندی و بر چون خودی سلام کنی
با شنیدن این شعر، حاضران را خاموشی فرا گرفت. امیر شوکتالملک در حالی که لبخند میزد رو به حکمت کرد و گفت: برای امیر که حکمت این نامگذاری روشن شد، آقای وزیر خود دانند.