سلام، فرا رسیدن ماه بهمن بر شما گرامی
بهمن ماه برای آنان که حال و هوای بهمن 57 را دیدهاند، چهرهای بس متفاوت دارد. فارغ از هرگونه دیدگاه سیاسی اجازه دهید اثری از جناب استاد شجریان را تقدیم کنم که همواره از جمله خاطرهانگیز ترین آثار ایشان است .شعرگونهای از برزین آذرمهر که بسیاری معتقدند همان استاد مشکاتیان است. آهنگساز این اثر نیز جناب مشکاتیان بوده و توسط گروه عارف در سال 1358 در کنسرت دانشگاه ملی و در بیات اصفهان به اجرا درآمده و در آلبوم چاوش 7 عرضه گردیده است. سنتور پرویز مشکاتیان، نی جمشید عندلیبی، تار حسین علیزاده و فرخ مظهری، بربط محمد فیروزی، کمانچه اردشیر کامکار سازهای اجرای این اثر بودهاند. در سال 1389 نیز در جریان کنسرت بزرگ دوبی این اجرا که با همخوانی مژگان شجریان همراه بود، غوغایی برانگیخت.
همراه شو عزیز،
تنها نمان به در،
کاین درد مشترک،
هرگز جدا جدا درمان نمیشود
دشوار زندگی،
هرگز برای ما،
بی رزم مشترک آسان نمیشود
سلام،
روزگارانتان در این ایام دیجور به عافیت باد. با اجازه شما این یادداشت را با آرزوی تندرستی کامل برای خسرو آواز ایران اختصاص میدهم به غزلی از شیخ اجل سعدی که جناب شجریان آن را در افشاری اجرا و در آلبوم غوغای عشقبازان عرضه کرده است. البته این غزل زیبا یک بار در تابستان 1386 در جریان کنسرت تهران و دیگر بار در کنسرت سلیمانیه در سال 2010 نیز اجرا شده است:
تا کی شوم از عشق تو شوریده به هر سوی
تا کی دوم از شور تو دیوانه به هر کوی
صد نعره همی آیدم از هر بن مویی
خود در دل سنگین تو نگرفت سر موی
بر یاد بناگوش تو بر باد دهم جان
تا باد مگر پیش تو بر خاک نهد روی
سرگشته چو چوگانم در پای سمندت
میافتم و می گردم چون گوی به پهلوی **
خود، کشته ابروی توام من به حقیقت
گر کشتنیم باز، بفرمای به ابروی
آنان که به گیسو دل عشاق ربودند
از دست تو از پای فتادند به گیسوی
تا یاد دلاویز تو همزانوی من شد
سر بر نگرفتم به هوای تو ز زانوی
بیرون نرود عشق توام تا ابد از دل
کاندر ازلم حرز تو بستند به بازوی
عشق از دل سعدی به ملامت نتوان برد
گر رنگ توان برد به آب از رخ هندوی **
** این ابیات در آواز نیامده است.
سلام،
این روزها مدام با اخبار رخداد زلزله و آسیب هموطنانمان از کرمانشاه تا کرمان مواجهیم و بر جان رنجدیده آنان باید مرهم گذاریم. اجازه دهید فرخندگی این ایام را که به میلاد آخرین نگین رسالت متبرک است، بهانه کنم و در عصر این جمعه پاییزی شعر امروز را به غزلی از فخرالدین عراقی اختصاص دهم که بسیار به حال و هوای این ساعات مرتبط است. این غزل را جناب شجریان با همنوازی سنتور مرحوم صارمی در دستگاه همایون اجرا و در آلبوم فاخر همایونمثنوی عرضه نمودهاند:
بیا که بی تو به جان آمدم ز تنهایی
نماند صبر و مرا بیش ازین شکیبایی
بیا که جان مرا بی تو نیست برگ حیات
بیا که چشم مرا بی تو نیست بینایی
بیا که بی تو دلم راحتی نمییابد
بیا که بی تو ندارد دو دیده بینایی **
اگر جهان همه زیر و زبر شود ز غمت
تو را چه غم که تو خو کردهای به تنهایی **
حجاب روی تو هم روی توست در همه حال
نهانی از همه عالم ز بس که تنهایی **
عروس حسن تو را هیچ در نمییابد
به گاه جلوه، مگر دیده تماشایی **
ز بس که بر سر کوی تو نالهها کردم
بسوخت بر من مسکین دل تماشایی
ندیده روی تو از عشق عالمی مرده
یکی نماند اگر خود جمال بنمایی **
ز چهره پرده بر انداز تا سر اندازی
روان فشاند به روی تو ز شیدایی
به پرده در چه نشینی، چه باشد ار نفسی
به پرسش دل بیچارهای برون آیی **
نظر کنی به دل خسته شکسته دلی
مگر که رحمتت آید برو ببخشایی **
دل عراقی بیچاره آرزومند است
امید بسته که تا کی نقاب بگشایی **
** این ابیات در آواز نیامده است.
سلام، اوقاتتان به نیکی و خرمی.
در سال 1371 جناب شجریان و گروه همراه، مرکب از آقایان عندلیبی، پیرنیاکان و همایون شجریان که نواختن نی و تار و تنبک آنان زینت بخش آواز استاد بود، کنسرتی را در آمریکا برگزار کردند که ظاهرا در هیچ یک از آلبومهای استاد عرضه نشده است. امروز غزلی از لسانالغیب را که در جریان این کنسرت در سهگاه اجرا شده، تقدیم محضرتان میکنم:
دلم جز مهر مه رویان طریقی بر نمیگیرد
ز هر در میدهم پندش ولیکن در نمیگیرد
خدا را ای نصیحتگو حدیث ساغر و می گو
که نقشی در خیال ما از این خوشتر نمیگیرد
بیا ای ساقی گلرخ بیاور باده رنگین
که فکری در درون ما از این بهتر نمیگیرد
صراحی میکشم پنهان و مردم دفتر انگارند
عجب گر آتش این زرق در دفتر نمیگیرد **
من این دلق مرقع را بخواهم سوختن روزی
که پیر می فروشانش به جامی بر نمیگیرد **
از آن رو هست یاران را صفاها با می لعلش
که غیر از راستی نقشی در آن جوهر نمیگیرد **
سر و چشمی چنین دلکش، تو گویی چشم ازو بر دوز
برو کاین وعظ بی معنی مرا در سر نمیگیرد **
نصیحت گوی رندان را که با حکم قضا جنگ است
دلش بس تنگ میبینم مگر ساغی نمیگیرد **
میان گریه میخندم که چون شمع اندر این مجلس
زبان آتشینم هست، لیکن در نمیگیرد
چه خوش صید دلم کردی، بنازم چشم مستت را
که کس مرغان وحشی را از این خوشتر نمیگیرد
سخن در احتیاج ما و استغنای معشوق است
چه سود افسونگری ای دل که در دلبر نمیگیرد
من آن آیینه را روزی به دست آرم سکندروار
اگر میگیرد این آتش، زمانی در نمیگیرد **
خدا را رحمی ای منعم که درویش سر کویت
دری دیگر نمیداند، رهی دیگر نمیگیرد
بدین شعر تر شیرین ز شاهنشه عجب دارم
که سر تا پای حافظ را چرا در زر نمیگیرد **
** این ابیات در آواز نیامده است.
سلام، اوقاتتان به خیر و نیکی.
اجازه دهید امروز شعر زیبایی از هاتف اصفهانی را که آقای شجریان در ابوعطا و با همراهی ارکستر رادیو به سرپرستی استاد پایور در گروه فرهنگ و هنر رادیو اجرا کردهاند، تقدیم کنم. این اثر با مجموعهای از دیگر آثار ایشان در آلبومی با نام بهار دلکش نیز عرضه شده است.
چه شود به چهره زرد من نظری برای خدا کنی
که اگر کنی همه درد من به یکی نظاره دوا کنی
تو شهی و کشور جان تو را، تو مهی و جان جهان تو را
ز ره کرم چه زیان تو را که نظر به حال گدا کنی
ز تو گر تفقد و گر ستم، بود آن عنایت و این کرم
همه از تو خوش بود ای صنم، چه جفا کنی، چه وفا کنی
همه جا کشی می لالهگون ز ایاغ مدعیان دون
شکنی پیاله ما که خون به دل شکسته ما کنی **
تو کمان کشیده و در کمین که زنی به تیرم و من غمین
همه غمم بود از همین که خدا نکرده خطا کنی
تو که هاتف از برش این زمان، روی از ملامت بیکران
قدمی نرفته ز کوی وی، نظر از چه سوی قفا کنی **
** این ابیات در آواز نیامده است.