سلام،
در میانه زمستان که هوایی کاملا بهاری را تجربه میکنیم اجازه دهید شعری از شادروان پژمان بختیاری تقدیم محضرتان کنم. آواز این شعر را جناب شجریان در ابوعطا و با همراهی تار استاد جلیل شهناز اجرا کردهاند و در برنامه رادیویی گلهای رنگارنگ 544 ب در اوایل دهه 50 شمسی پخش شده است.
دوستان فصل بهار است صفا باید کرد
دامن عقل در این هفته رها باید کرد
سخن از باده کند دمدمه باد صبا
گوش بر زمزمه باد صبا باید کرد
عقل را با سر آشفتهدلان سازش نیست
راستی پیروی از عقل چرا باید کرد
نوبهار است و جوانید و نشاطی دارید
همه دانید چه گویم که چهها باید کرد
وحشی آسا به دل سبزه مکان باید جست
خویش را از ادب خشک، رها باید کرد
تا شود کامدلی حاصل از این چند صباح
آنچه از دست برآید، به خدا باید کرد
تا به کف دامن خوشبوی حبیب است و ادیب
شوری از نغمه شهناز به پا باید کرد**
** این بیت در آواز نیامده است.
سلام، اوقاتتان به نیکی
در برنامه رادیویی گلهای رنگارنگ 541 قطعه شعری از فرخی یزدی در افشاری اجرا شد که آهنگساز آن استاد جواد معروفی بود. و این شعر زیبا را استاد شجریان با همنوازی تار استادان نامی جلیل شهناز و فرهنگ شریف به بار نشاندند. دیگر بار نیز در برنامه موسیقی ایرانی رادیو همین شعر با همنوازی ویولن و تمبک در افشاری اجرا شده است:
گرچه مجنونم و صحرای جنون جای من است
لیک دیوانه تر از من دل شیدای من است
آخر از راه دل و دیده سر آرد بیرون
نیش آن خار که از دست تو بر پای من است
رخت بر بست ز دل، شادی و هنگام وداع
با غمت گفت که یا جای تو یا جای من است
جامهای را که به خون رنگ نمودم امروز
بر جفاکاری تو شاهد والای من است *
سر تسلیم به چرخ آن که نیاورد فرود
با همه جور و ستم، همت والای من است *
دل تماشایی تو دیده تماشایی دل
من به فکر دل و خلقی به تماشای من است
آن که در راه طلب خسته نگردد هرگز
پای پر آبله بادیه پیمای من است
** این ابیات در آواز نیامده است.
سلام،
بی هیچ مقدمهای اجازه دهید شعر امروز را اختصاص دهم به غزلی از فروغی بسطامی که جناب شجریان آن را با همنوازی پیانوی استاد جواد معروفی، سه تار استاد احمد عبادی و ویولن استاد مهدی خالدی در ماهور اجرا کرده اند. این آواز در برنامه گلهای رنگارنگ 519 و نیز گلهای رنگارنگ 524 رادیو ایران پخش شده است.
همه شب راه دلم بر خم گیسوی تو بود
آه ازین راه که باریکتر از موی تو بود
رهرو عشق از این مرحله آگاهی داشت
که ره قافله دیر و حرم، سوی تو بود
گر نهادیم قدم بر سر شاهان شاید
که سر همت ما بر سر زانوی تو بود **
پیش از آن دم که شود آدم خاکی ایجاد
بر سر ما هوس خاک سر کوی تو بود **
پنجه چرخ ز سرپنجه من عاجز شد
که تواناییام از قوت بازوی تو بود **
زان شکستم به هم آیینه خودبینی را
که نگاهم همه در آینه روی تو بود
پیر پیمانه کشان شاهد من بود مدام
که همه مستیم از نرگس جادوی تو بود
تا مرا عشق تو انداخت ز پا دانستم
که قیامت مثل از قامت دلجوی تو بود **
ماه نو کاسته از گردش گردون سر زد
که خجالت زده گوشه ابروی تو بود **
نفس خرم جبریل و دم باد مسیح
همه از معجزه لعل سخنگوی تو بود **
مهربانی کسی از دور فلک هیچ ندید
زان که هم صورت و هم سیرت و هم خوی تو بود **
هیچ کس آب ز سرچشمه مقصود نخورد
مگر آن تشنه که جانش به لب جوی تو بود
دوش با ماه فروزنده فروغی میگفت
کآفتاب آیتی از طلعت نیکوی تو بود **
** این ابیات در آواز نیامده است.
سلام و درود،
امروز شعری تقدیمتان میکنم که آخرین سروده روانشاد رهی معیری است. ظاهرا این شعر در بستر بیماری سروده شده و اطرافیان رهی آن را نگاشتهاند. حال و هوای شعر نیز با دقایق پایانی زندگی شاعر سازگار است. این سروده را استاد شجریان با همنوازی استادان علی تجویدی، جهانگیر ملک و مجید نجاحی در همایون اجرا کردهاند و در برنامه گلهای رنگارنگ 580 به یاد رهی معیری پخش شده است:
ندانم کآن مه نامهربان یادم کند یا نه
خراب انگیز من با وعدهای شادم کند یا نه
خرابم آنچنان کز باده هم تسکین نمییابم
لب گرمی شود پیدا که آبادم کند یا نه؟
من از یاد عزیزان یک نفس غافل نیم اما
نمیدانم که بعد از من کسی یادم کند یا نه
صبا از من پیامی ده به آن صیاد سنگین دل
که تا گل در چمن باقیست آزادم کند یا نه
رهی از گفتهام خون میچکد اما نمیدانم
که آن بیدادگر گوشی به فریادم کند یا نه
سلام، وقت به خیر، آخرین ساعات سال 95 بر شما به نیکی و خرمی باد.
از مجموعه برنامههای موسیقی ایرانی رادیو که در دهههای ٤٠ و ٥٠ شمسی پخش می شد، گروهی از برنامه ها نام گلهای رنگارنگ را بر تارک خود داشت. امروز یکی از این برنامهها با عنوان گلهای رنگارنگ ٥٧٦ را که شعری از مرحوم عماد خراسانی توسط استاد شجریان در بیات زند و با همنوازی تار استاد فرهنگ شریف با سرپرستی استاد همایون خرم اجرا شده است، به عنوان آخرین یادداشت امسال تقدیم می کنم:
دوستت دارم و دانم که تویی دشمن جانم
از چه با دشمن جانم شدهام دوست، ندانم
غمم اینست که چون ماه نو انگشت نمایی
ورنه غم نیست که در عشق تو رسوای جهانم
دم به دم حلقه این دام شود تنگتر و من
دست و پایی نزنم خود ز کمندت نرهانم
سر پر شور مرا نه، شبی ای دوست به دامان
تا شوی فتنه ساز دلم و سوز نهانم
ساز بشکستهام و طایر پربسته، نگارا
عجبی نیست که اینگونه غمافزاست فغانم **
نکته عشق ز من پرس به یک بوسه که دانی
پیر این دیر کهن مست کنم گرچه جوانم **
سرو بودم سر زلف تو پیچید سرم را
یاد باد آن همه آزردگی و تاب و توانم **
آن لئیم است که چیزی دهد و باز ستاند
جان اگر نیز ستانی ز تو من دل نستانم **
گر ببینی تو هم آن چهره به روزم بنشینی
نیم شب مست چو بر تخت خیالت بنشانم **
که تو را دید که در حسرت دیدار اگر نیست
آری آنجا که عیان است چه حاجت به بیانم **
بار ده بار دگر ای شه خوبان که مبادا
تا قیامت به غم و حسرت دیدار بمانم **
مرغکان چمنی راست بهاری و خزانی
من که در دام اسیرم چه بهارم، چه خزانم **
گریه از مردم هشیار، خلایق نپسندند
شدهام مست که تا قطره اشکی بفشانم **
ترسم آخر بر اغیار برم نام عزیزت
چه کنم بی تو چه سازم شدهای ورد زبانم **
آید آن روز عمادا که ببینم که تو گویی
شادمان از دل و دلدارم و راضی به جهانم **
**این ابیات در آواز نیامده است.