استاد فرزانه جناب علی اصغر حلبی به نقل از استاد باستانی پاریزی حکایت میکردند که سالها پیش شادروان علی اصغر حکمت در دوران وزارت خویش به خراسان رفته بود و در آنجا به همراه شوکتالملک علم امیر بیرجند (پدر علم وزیر دربار شاه) برای بازرسی به یکی از مدارس آن خطه رفتند. بر این مدرسه نام ابن یمین فریومدی شاعر گرانقدر سبزواری را گذارده بودند.
در کلاس، شاگردان به سوال وزیر و امیر پاسخ میدادند. امیر شوکتالملک به شوخی از یکی از شاگردان پرسید آیا میتوانی بگویی چه حکمتی بوده که این مدرسه را به نام ابن یمین نامیدهاند و مثلا به نام من یا آقای حکمت وزیر معارف نامگذاری نکردهاند؟ شاگرد جواب داد برای این که ابن یمین شاعر بزرگی بوده است.
آقای حکمت پس از بیان مختصری درباره ابن یمین رو به همان شاگرد کرد و گفت: عزیزم آیا شعری از ابن یمین از بر میتوانی بخوانی؟ شاگرد خراسانی بی تامل این قطعه از ابن یمین را با صدای رسا خواند:
اگر دو گاو به دست آوری و مزرعهای
یکی امیر و یکی را وزیر نام کنی
وگر کفاف معاشت نمیشود حاصل
روی و نان شبی از جهود وام کنی
هزار بار از آن به که بامداد پگاه
کمر ببندی و بر چون خودی سلام کنی
با شنیدن این شعر، حاضران را خاموشی فرا گرفت. امیر شوکتالملک در حالی که لبخند میزد رو به حکمت کرد و گفت: برای امیر که حکمت این نامگذاری روشن شد، آقای وزیر خود دانند.
سلام،
این روزها مدام با اخبار رخداد زلزله و آسیب هموطنانمان از کرمانشاه تا کرمان مواجهیم و بر جان رنجدیده آنان باید مرهم گذاریم. اجازه دهید فرخندگی این ایام را که به میلاد آخرین نگین رسالت متبرک است، بهانه کنم و در عصر این جمعه پاییزی شعر امروز را به غزلی از فخرالدین عراقی اختصاص دهم که بسیار به حال و هوای این ساعات مرتبط است. این غزل را جناب شجریان با همنوازی سنتور مرحوم صارمی در دستگاه همایون اجرا و در آلبوم فاخر همایونمثنوی عرضه نمودهاند:
بیا که بی تو به جان آمدم ز تنهایی
نماند صبر و مرا بیش ازین شکیبایی
بیا که جان مرا بی تو نیست برگ حیات
بیا که چشم مرا بی تو نیست بینایی
بیا که بی تو دلم راحتی نمییابد
بیا که بی تو ندارد دو دیده بینایی **
اگر جهان همه زیر و زبر شود ز غمت
تو را چه غم که تو خو کردهای به تنهایی **
حجاب روی تو هم روی توست در همه حال
نهانی از همه عالم ز بس که تنهایی **
عروس حسن تو را هیچ در نمییابد
به گاه جلوه، مگر دیده تماشایی **
ز بس که بر سر کوی تو نالهها کردم
بسوخت بر من مسکین دل تماشایی
ندیده روی تو از عشق عالمی مرده
یکی نماند اگر خود جمال بنمایی **
ز چهره پرده بر انداز تا سر اندازی
روان فشاند به روی تو ز شیدایی
به پرده در چه نشینی، چه باشد ار نفسی
به پرسش دل بیچارهای برون آیی **
نظر کنی به دل خسته شکسته دلی
مگر که رحمتت آید برو ببخشایی **
دل عراقی بیچاره آرزومند است
امید بسته که تا کی نقاب بگشایی **
** این ابیات در آواز نیامده است.