سلام،
در جوامع الحکایات محمد عوفی آمده است که:
روزی معتصم خلیفه عباسی بر منظری نشسته بود و در سرای خلافت نظری میکرد. و اصناف محتاجان را در نظر میآورد. ناگاه نظرش بر پیری افتاد که سبویی بر پشت کشیده بود و کوزهای بر دست گرفته و پیش هر کس میداشت. خلیفه بر حال او رقت آورد و فرمود تا او را پیش آورند. آنگاه از وی پرسید: سال تو چند است؟ گفت: هفتاد و پنج سال. گفت: چگونه است که شما را عمرها دراز باشد و بیشتر ارباب دولت و خداوندان حشمت کوتاه عمر باشند؟ گفت: ای خلیفه! خدای بزرگ در ازل هر که را رزقی مقدر کرامت کرده است. درویشان را به تقدیر، اندک اندک میفرستد لاجرم در محنت میزیند و توانگران را روزی، یکباره میرساند لاجرم از عمر ایشان میکاهد.
خلیفه را از سخن پیرمرد، رحمی آمد و او را دویست درم داد. پیر سقا شادمان شد و از پیش خلیفه رفت. از پس هفتهای معتصم باز بر همان منظر نشسته بود. کودکی ساده دید که همان سبوی در پیش نهاده و آنجا میگردد. از آن پیرش یاد آمد و از حالش پرسید. گفتند در این سه روزه وفات کرد. خلیفه گفت: عجب نیکو جوابی گفته بود و چه عاقل مردی بود. چون روزی او از خزانه ما به یکباره رسید، رایت عمر او نگونسار شد.
سلام، اوقاتتان به نیکی
امروز تصنیفی را از جناب استاد شجریان تقدیم حضورتان میکنم که از جمله اجراهای خصوصی ایشان در دستگاه شور محسوب میشود. متاسفانه سراینده کلام این تصنیف بر من کمترین معلوم نیست. از دوستان استدعا دارم اگر اطلاعاتی در این زمینه دارند، دریغ نفرمایند.
ای عشق من کو عهد و پیمانت
آواره شد مرغ غزلخوانت
نه کسی دمسازم شد، نه دلی همرازم شد
چه کنم
شاهد غمهایم همه شب، سایه لرزانم
خاطرهها دارم ز تو ای عشق گریزانم
تا کی باید به نیمه شبها
بشمارم من ستارهها را
بس کن دوری تو بیا
عشق و بی تابیها، رنج و بی خوابیها
تو بیا خوابم کن
آتشم آبم کن
بشنو قصه تلخ شبهایم را
بشنو نغمه قلب تنهایم را
من ای صبا ره رفتن به کوی دوست ندانم
تو میروی به سلامت، سلام ما برسانی **
صدای من در ظلمت شب در آسمانها پر گیرد
بیا که با تو این دل من سرود شوق از سر گیرد
به خدا از خانه من نور و شادی رفته دگر
هر شب من منتظرم با چشم تر
** این بیت از سرودههای حضرت سعدی است که غزل آن به این مطلع مزین است:
" ندانمت به حقیقت که در جهان به که مانی"