حکایت دل

بیان دغدغه‌های ذهنی و نیز معرفی اشعاری که آقای شجریان در اجرای آوازهای خود از آنها استفاده می‌کنند.

حکایت دل

بیان دغدغه‌های ذهنی و نیز معرفی اشعاری که آقای شجریان در اجرای آوازهای خود از آنها استفاده می‌کنند.

شور عاشقی


سلام،

جای شما دوستان خالی. دو روز پیش در جوار مرقد حضرت سعدی بودم و مانوس با گوهر ادبی این بزرگمرد سپهر ادب و فرهنگ ایران. بی مناسبت ندیدم که امروز شعری از حضرتش را که آقای شجریان در سال ۱۳۶۹ در کنسرت بزرگداشت باربد در تاجیکستان اجرا کرده است، تقدیم کنم. این کنسرت با همنوازی تنبک مجید خلجی، سه تار رضا قاسمی و کمانچه محمود تبریزی زاده در دستگاه افشاری اجرا شده است.

 

خوشتر از دوران عشق، ایام نیست

بامداد عاشقان را شام نیست

 

مطربان رفتند و صوفی در سماع

عشق را آغاز هست، انجام نیست

 

کام هر جوینده‌ای را آخریست

عارفان را منتهای کام نیست

 

از هزاران در یکی گیرد سماع

زان که هرکس محرم پیغام نیست

 

آشنایان، ره بدین معنی برند

در سرای خاص، بار عام نیست

 

تا نسوزد، بر نیاید بوی عود

پخته داند کاین سخن با خام نیست

 

هر کسی را نام معشوقی که هست

می‌برد، معشوق ما را نام نیست


سرو را با جمله زیبایی که هست

پیش اندام تو، هیچ اندام نیست

 

مستی از من پرس و شور عاشقی

آن کجا داند که دردآشام نیست

 

باد صبح و خاک شیراز، آتشی است

هر که را در وی گرفت، آرام نیست  **

 

خواب بی هنگامت از ره می‌برد

ورنه بانگ صبح، بی هنگام نیست  **

 

سعدیا چون بت شکستی، خود مباش

خودپرستی کمتر از اصنام نیست

 

** این ابیات در آواز نیامده است.

 

آه غم

سلام،

جناب شجریان در جریان کنسرت بی تو به سر نمی‌شود که آلبوم آن نیز به همین نام منتشر شد و با همخوانی فرزندش همایون، تصنیفی زیبا از مرحوم علی اکبر خان شیدا را دردستگاه نوا اجرا کرده‌اند که تقدیم محضرتان می‌کنم. البته شایان یادآوری است که همین تصنیف را ایشان قبلا در سه گاه اجرا و در آلبوم رسوای دل عرضه کرده بودند:

 

از غم عشق تو ای صنم

روز و شب، ناله‌ها می‌کنم من

وز قد و قامتت هر زمان

صد قیامت به پا می‌کنم من

 

دست بر زلف تو می‌زنم

روز خود را سیه می‌کنم من

عمر خود را تبه می‌کنم من

 

گر به فلک می‌رسد،

آه من از غمت،

چشم تو دل می‌برد، دلربا

با من شیدا نشین،

حال نزارم ببین،

بیش ازین بد مکن،

فتنه به کارم مکن، بی‌وفا

 

آیین وفا و مهربانی،

در شهر شما مگر نباشد

 

سر کوی تو تا چند آیم و شم

ز وصلت بی نوا، چند آیم و شم

سر کویت برای دیدن تو

نترسی از خدا، چند آیم و شم

 

گناه من چه بوده بی‌مروت

تقصیرم چه بوده بی‌حمیت

 

صبر بر جور تو می‌کنم

روز خود را سیه می‌کنم من

عمر خود را تبه می‌کنم من

 


حکایتی از بایزید


سلام،

عطار نیشابوری در کتاب فخیم تذکره‌الاولیاء، حکایتی منثور از بایزید بسطامی را نقل می‌کند که شیخ اجل سعدی، آن را در بوستان به نظم، سراییده است:


بایزید شبی از گورستان می‌آمد. جوانی از بزرگ‌زادگان بسطام بربطی می‌زد. چون نزدیک رسید، شیخ گفت: لا حول و لا قوه الا بالله. آن جوان بربط بر سر شیخ کوبید چندان که هر دو بشکست. شیخ زاویه آمد و بامدادان، بهای بربط به دست خادم خویش داد و با طبقی حلوا روانه آن جوان کرد و عذر خواست و گفت او را بگوی که بایزید عذر می‌خواهدو می‌گوید که دوش آن بربط بر سر ما بشکستی. این غرامت بستان و دیگری بخر و این حلوا بخور تا غصه آن از دلت برود. چون جوان، حال چنان دید، بیامد و در پای شیخ اوفتاد و بگریست.


سعدی نیز در بوستان فرمود:

یکی بربطی در بغل داشت مست

به شب، بر سر پارسایی شکست

 

چو روز آمد، آن نیک‌مرد سلیم

بر سنگدل برد یک مشت سیم

 

که دوشینه معذور بودی و مست

تو را و مرا بربط و سر شکست

 

مرا به شد آن زخم و برخاست بیم

تو را به نخواهد شد الا به سیم

 

از این دوستان خدا بر سرند

که از خلق بسیار بر سر خورند