سلام،
شعر امروز را به شیخ اجل سعدی اختصاص میدهم که جناب شجریان آن را در چهارگاه اجرا و در آلبوم دستان عرضه کرده است.
بر میزند ز مشرق، شمع فلک زبانه
ای ساقی صبوحی در ده می شبانه
عقلم بدزد لختی، چند اختیار دانش
هوشم ببر زمانی تا کی غم زمانه
گر سنگ فتنه بارد، فرق منش سپر کن
ور تیر طعنه آید، جان منش نشانه
آن کوزه بر کفم نه، کآب حیات دارد
هم طعم نار دارد هم رنگ ناردانه **
صوفی چگونه گردد گرد شراب صافی
گنجشک را نگنجد عنقا در آشیانه **
گر می به جان دهندت، بستان که پیش دانا
ز آب حیات خوشتر، خاک شرابخانه **
دیوانگان نترسند از صولت قیامت
بشکیبد اسب چوبین از سیف و تازیانه **
صوفی و کنج عزلت، سعدی و طرف صحرا
صاحب هنر نگیرد بر بیهنر بهانه
** این ابیات در آواز نیامده است.