سلام بر دوستان و همراهان
در آستان یلدای گرامی امیدوارم روزان و شبان شما به نیکی و تندرستی سپری شود.
این یادداشت را به شعری از لسان الغیب اختصاص میدهم که جناب شجریان با همنوازی ویولن مرحوم بدیعی در برنامه گلهای تازه ١۵۶ و در افشاری اجرا کرده است:
جان بی جمال جانان، میل جهان ندارد
هرکس که این ندارد، حقا که آن ندارد
با هیچ کس نشانی زان دلستان ندیدم
یا من خبر ندارم یا او نشان ندارد
هر شبنمی در این ره، صد بحر آتشین است
دردا که این معما شرح و بیان ندارد
سرمنزل فراغت نتوان ز دست دادن
ای ساربان فروکش، کاین ره کران ندارد
چنگ خمیده قامت، میخواندت به عشرت
بشنو که پند پیران، هیچت زیان ندارد
ای دل طریق رندی از محتسب بیاموز
مست است و در حق او کس این گمان ندارد **
احوال گنج قارون، ایام داد بر باد
در گوش دل فرو کن تا زر نهان ندارد
گر خود رقیب شمع است، اسرار از او بپوشان
کآن شوخ سر بریده، بند زبان ندارد **
کس در جهان ندارد یک بنده همچو حافظ
زیرا که چون تو شاهی کس در جهان ندارد **
** این ابیات در آواز نیامده است.
استاد بزرگوار جناب دکتر حلبی از قول راغب اصفهانی حکایت میکند که:
ترسایی مسلمان شد. محتسب بدو گفت: تو اکنون چنانی که حالی از مادر متولد شدهای. پس از شش ماه اهل محله او را نزد محتسب آوردند که این نو مسلمان نماز نمیگزارد. محتسب پرسید: چرا در نماز سستی میکنی؟ گفت: وقتی که مسلم شدم، نگفتی که تو این زمان از مادر زاده شدهای؟ گفت: آری. گفت: از آن تاریخ شش ماه بیش نگذشته است و هرگز آدم شش ماهه را تکلیف به نماز نکردهاند.