سلام،
عبید زاکانی در رساله دلگشای خود حکایتی نقل میکند که نقل آن جملگی از وی بر آید:
مردی پیش یکی از امیران شکایت برد که دختر مرا زیر فلان غلام ترک تو یافتهاند و او از پشت با وی گرد آمده است. امیر غلام را فرا خواند و عتاب کرد و گفت: حقیقت چیست؟ غلام گفتا که مرا از ترکستان به طبرستان آوردند و در پشتم نهادند. آن گاه کسی که مرا خرید در پشتم نهاد سپس مرا پیش تو آوردند. تو نیز در پشت من مینهادی. از این روی پنداشتم بر پشت نهادن گناهی ندارد.
سلام و عرض ادب به محضر همه دوستان و دوستداران
اجازه دهید شعر امروز را از مجموعه اشعار سیف فرغانی تقدیم کنم که استاد شجریان سالها پیش در برنامه برگ سبز 292 رادیو با همنوازی نی استاد محمد موسوی و تمبک استاد منصور صارمی در همایون زمزمه کرده است:
دل بی رخ خوب تو سر خویش ندارد
جان طاقت هجر تو از این بیش ندارد
از عاقبت عشق تو اندیشه نکردم
دیوانه دل عاقیت اندیش ندارد
مه پیش تو از حسن زند لاف ولیکن
او نوش لب و غمزه چون نیش ندارد **
خود عاشق صاحب نظر از عمر چه بیند
چون آینه روی تو در پیش ندارد
از دایره عشق دلا پای برون نه
کآن محتشم اکنون سر درویش ندارد
از مرهم وصل تو نصیبی نبود هیچ
آن را که ز عشق تو دل ریش ندارد
چون سیف هر آن کس که تو را دید به یک بار
بیگانه شد از خلق و سر خویش ندارد **
** این ابیات در آواز نیامده است.