حکایت دل

بیان دغدغه‌های ذهنی و نیز معرفی اشعاری که آقای شجریان در اجرای آوازهای خود از آنها استفاده می‌کنند.

حکایت دل

بیان دغدغه‌های ذهنی و نیز معرفی اشعاری که آقای شجریان در اجرای آوازهای خود از آنها استفاده می‌کنند.

عاقبت عشق

سلام و عرض ادب به محضر همه دوستان و دوستداران

اجازه دهید شعر امروز را از مجموعه اشعار سیف فرغانی تقدیم کنم که استاد شجریان سال‌ها پیش در برنامه برگ سبز 292 رادیو با همنوازی نی استاد محمد موسوی و تمبک استاد منصور صارمی در همایون زمزمه کرده است:

 

دل بی رخ خوب تو سر خویش ندارد

جان طاقت هجر تو از این بیش ندارد

 

از عاقبت عشق تو اندیشه نکردم

دیوانه دل عاقیت اندیش ندارد

 

مه پیش تو از حسن زند لاف ولیکن

او نوش لب و غمزه چون نیش ندارد **

 

خود عاشق صاحب نظر از عمر چه بیند

چون آینه روی تو در پیش ندارد

 

از دایره عشق دلا پای برون نه

کآن محتشم اکنون سر درویش ندارد

 

از مرهم وصل تو نصیبی نبود هیچ

آن را که ز عشق تو دل ریش ندارد

 

چون سیف هر آن کس که تو را دید به یک بار

بیگانه شد از خلق و سر خویش ندارد **


** این ابیات در آواز نیامده است.

 

 

درس سحر

سلام،

شعر امروز ما، غزلی معروف از لسان الغیب است که عموم نیوشندگانش آن را با صدای جادویی شهرام ناظری در آلبوم گل صد برگ، به خاطر می‌آورند. اما دریغ که این غزل را جناب شجریان در اوایل دهه ۱۳۵۰ خورشیدی و در برنامه رادیویی برگ سبز ۲۴۲ در دستگاه بیات زند با همنوازی سه تار استاد احمد عبادی و ویولن استاد حبیب بدیعی اجرا کرده است که چندان در خاطره‌ها نمانده است:


 

ما درس سحر در ره میخانه نهادیم

محصول دعا در ره جانانه نهادیم

 

سلطان ازل، گنج غم عشق به ما داد

تا روی در این منزل ویرانه نهادیم

 

در خرقه صد زاهد عاقل زند آتش

این داغ که ما بر دل دیوانه نهادیم

 

در دل ندهم ره، پس از این مهر بتان را

مهر لب او بر در این خانه نهادیم

 

آن بوسه که زاهد ز پیش داد به ما دست

از روی صفا بر لب جانانه نهادیم

 

در خرقه از این بیش منافق نتوان بود

بنیاد از این شیوه رندانه نهادیم **

 

چون می‌رود این کشتی سرگشته که آخر

جان بر سر آن گوهر یکدانه نهادیم **

 

المنه للله که چو ما بی دل و دین بود

آن را که لقب، عاقل و فرزانه نهادیم **

 

قانع به خیالی ز تو بودیم چو حافظ

یا رب چه گدا همت و بیگانه نهادیم **

 

** این ابیات در آواز نیامده است.

 

 

عاشقی و مستی

سلام،

موسیقیدانان و ردیف شناسان، معتقدند که دستگاه سه‌گاه در موسیقی ایرانی جایگاه باعظمتی دارد و برای بیان احساس آدمی که از خدا دور شده است و قصد توبه دارد و از فراق یار غمگین است، زبان بسیار گویایی است. این مقدمه کوتاه را از آن رو گفتم که قصد دارم در این یادداشت، غزلی نغز از حضرت سعدی را که جناب شجریان آن را در دستگاه سه‌گاه اجرا کرده و در برنامه برگ سبز ۳۰۶ عرضه شده است، تقدیم کنم. خاطره استادان موسیقی را نیز با ذکر نام همنوازان این آواز استاد احمد عبادی، اسد الله ملک و جهانگیر ملک که به ترتیب با نوای تار، ویلن و تمبک خود بر زیبایی این اثر افزوده‌اند گرامی می‌دارم.

 

همه عمر بر ندارم سر از این خمار مستی

که هنوز من نبودم که تو در برم نشستی

 

تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد

دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی

 

چه حکایت از فراقت که نداشتم ولیکن

تو چو روی، باز کردی در ماجرا ببستی

 

نظری به دوستان کن که هزار بار از آن به

که تحیتی نویسی و هدیتی فرستی

 

دل دردمند ما را که اسیر توست یارا

به وصال، مرهمی نه، چو به انتظار، خستی

 

نه عجب که قلب دشمن، شکنی به روز هیجا

تو که قلب دوستان را به مفارقت شکستی  **

 

برو ای فقیه دانا، به خدای بخش ما را

تو و زهد و پارسایی، من و عاشقی و مستی  **

 

دل هوشمند باید که به دلبری سپاری

که چو قبله‌ایت باشد، به از آن که خود پرستی  **

 

چو زمام بخت و دولت، نه به دست جهد باشد

چه کنند اگر زبونی نکنند و زیردستی  **

 

گله از فراق یاران و جفای روزگاران

نه طریق توست سعدی، کم خویش گیر و رستی

 

** این ابیات در آواز نیامده است.

 

 

خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست؟


سلام،

نیایش‌هایتان مقبول درگاه ربوبی باد.

در سالهای دهه ۵۰ شمسی و در برنامه رادیویی برگ سبز ۲۵۸ آقای شجریان با همنوازی ویولن شادروان همایون خرم و سه تار شادروان استاد احمد عبادی غزلی از غزلهای نغز سعدی علیه‌الرحمه را در  سه‌گاه اجرا کرده‌اند که به اعتقاد حقیر جزو آثار به یاد ماندنی اقای شجریان است. به متن این غزل فاخر توجه فرمایید:

 


خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست

طاقت بار فراق، این همه ایامم نیست

 

خالی از ذکر تو عضوی، چه حکایت باشد

سر مویی به غلط، در همه اندامم نیست  **

 

میل آن دانه خالت، نظری بیش نبود

چون بدیدم، ره بیرون شدن از دامم نیست

 

شب بر آنم که مگر روز، نخواهد بودن

بامدادت چو بدیدم، خبر شامم نیست

 

چشم از آن روز که بر کردم و رویت دیدم

به همین دیده سر، دیدن اقوامم نیست  **

 

نازنینا مکن آن جور که کافر نکند

ور جهودی بکنم، بهره در اسلامم نیست  **

 

گو همه شهر به جنگم به درآیند و خلاف

من که در خلوت خاصم، خبر از عامم نیست  **

 

نه به زرق آمده‌ام تا به ملامت بروم

بندگی لازم اگر عزت و اکرامم نیست  **

 

به سراپای تو ای دوست که از دوستیت

خبر از دشمن و اندیشه به دشنامم نیست

 

دوستت دارم اگر لطف کنی ور نکنی

به دو چشم تو که چشم از تو به انعامم نیست

 

سعدیا نامتناسب حیوانی باشد

هر که گوید که دلم هست و دلارامم نیست  **

 

** این ابیات در آواز نیامده است.