سلام، اوقاتتان به نیکی و خرمی.
در سال 1371 جناب شجریان و گروه همراه، مرکب از آقایان عندلیبی، پیرنیاکان و همایون شجریان که نواختن نی و تار و تنبک آنان زینت بخش آواز استاد بود، کنسرتی را در آمریکا برگزار کردند که ظاهرا در هیچ یک از آلبومهای استاد عرضه نشده است. امروز غزلی از لسانالغیب را که در جریان این کنسرت در سهگاه اجرا شده، تقدیم محضرتان میکنم:
دلم جز مهر مه رویان طریقی بر نمیگیرد
ز هر در میدهم پندش ولیکن در نمیگیرد
خدا را ای نصیحتگو حدیث ساغر و می گو
که نقشی در خیال ما از این خوشتر نمیگیرد
بیا ای ساقی گلرخ بیاور باده رنگین
که فکری در درون ما از این بهتر نمیگیرد
صراحی میکشم پنهان و مردم دفتر انگارند
عجب گر آتش این زرق در دفتر نمیگیرد **
من این دلق مرقع را بخواهم سوختن روزی
که پیر می فروشانش به جامی بر نمیگیرد **
از آن رو هست یاران را صفاها با می لعلش
که غیر از راستی نقشی در آن جوهر نمیگیرد **
سر و چشمی چنین دلکش، تو گویی چشم ازو بر دوز
برو کاین وعظ بی معنی مرا در سر نمیگیرد **
نصیحت گوی رندان را که با حکم قضا جنگ است
دلش بس تنگ میبینم مگر ساغی نمیگیرد **
میان گریه میخندم که چون شمع اندر این مجلس
زبان آتشینم هست، لیکن در نمیگیرد
چه خوش صید دلم کردی، بنازم چشم مستت را
که کس مرغان وحشی را از این خوشتر نمیگیرد
سخن در احتیاج ما و استغنای معشوق است
چه سود افسونگری ای دل که در دلبر نمیگیرد
من آن آیینه را روزی به دست آرم سکندروار
اگر میگیرد این آتش، زمانی در نمیگیرد **
خدا را رحمی ای منعم که درویش سر کویت
دری دیگر نمیداند، رهی دیگر نمیگیرد
بدین شعر تر شیرین ز شاهنشه عجب دارم
که سر تا پای حافظ را چرا در زر نمیگیرد **
** این ابیات در آواز نیامده است.
سلام،
دوستداران استاد شجریان حتما میدانند که ایشان در سال ۱۳۷۱ کنسرتی را در آمریکای شمالی اجرا کردند که بخشی از مجموعه آثار آن در آلبوم آسمان عشق عرضه شده بود. ولی یکی از آوازهای این اجرا که در آلبوم مذکور عرضه نشد، غزلی است از حضرت مولانا جلالالدین که در سهگاه اجرا شده و همنوازان آن آقایان جمشید عندلیبی (نی)، داریوش پیرنیاکان (تار) و همایون شجریان (تمبک) بودهاند.
دست بنه بر دلم از غم دلبر مپرس
چشم من اندر نگر از می و ساغر مپرس
جوشش خون را ببین از جگر مومنان
وز ستم و ظلم آن طره کافر مپرس **
سکه شاهی ببین در رخ همچون زرم
نقش تمامی بخوان، پس تو ز زرگر مپرس **
عشق چو لشکر کشید، عالم جان را گرفت
حال من از عشق پرس، از من مضطر مپرس
هست دل عاشقان همچو دل مرغ ازو
جز سخن عاشقی نکته دیگر مپرس **
خاصیت مرغ چیست؟ آن که ز روزن پرد
گر تو چو مرغی بیا، بر پر و از در مپرس **
چون پدر و مادر عاشق هم عشق اوست
بیش مگو از پدر، بیش ز مادر مپرس **
هست دل عاشقان همچو تنوری به تاب
چون به تنور آمدی جز که ز آذر مپرس
مرغ دل تو اگر عاشق این آتش است
سوخته پر خوشتری، هیچ تو از پر مپرس
گر تو و دلدار، سر هر دو یکی کردهاید
پای دگر کژ منه، خواجه از این سر مپرس
دیده و گوش بشر، دان که همه پر گل است
از بصر پر وحل، گوهر منظر مپرس **
چون که بشستی بصر از مدد خون دل
مجلس شاهی توراست، جز می احمر مپرس **
** این ابیات در آواز نیامده است.