سلام،
با اجازه شما امروز شعری از جناب هوشنگ ابتهاج را که حال و هوای آن شدیدا به روایت هجران شبیه است، تقدیم میکنم. این شعر که ظاهرا جناب شجریان نیز به آن علاقهای وافر دارد، یک بار در آلبوم راز دل در قالب کنسرت دشتی و دیگر بار در آلبوم بیبدیل به یاد عارف در دستگاه بیات ترک به زیبایی هرچه تمامتر عرضه شده است:
نه لب گشایدم از گل، نه دل کشد به نبید
چه بی نشاط بهاری که بی رخ تو رسید
نشان داغ دل ماست، لالهای که شکفت
به سوگواری زلف تو این بنفشه دمید
به یاد زلف نگونسار شاهدان چمن
ببین در آینه جویبار، گریه بید
بیا که خاک رهت لالهزار خواهد شد
ز بس که خون دل از چشم انتظار چکید
به دور ما که همه خون دل به ساغرهاست
ز چشم ساقی غمگین که بوسه خواهد چید
چه جای من که در این روزگار بیفریاد
ز دست جور تو ناهید بر فلک نالید
ازین چراغ توام چشم روشنایی نیست
که کس ز آتش بیداد، غیر دود ندید **
گذشت عمر و به دل عشوه میخریم هنوز
که هست در پی شام سیاه، صبح سپید
کراست سایه در این فتنهها امید امان
شد آن زمان که دلی بود در پناه امید
صفای آینه خواجه بین کزین دم سرد
نشد مکدر و بر آه عاشقان بخشید **
** این ابیات در آوازها نیامده است.
سلام
میخواستی دلم بگیره...؟
میخواستی بغض کنم...؟
میخواستی دلم براتون تنگ تر شه ...؟
هم دلم گرفت...
هم بغض کردم...
هم دلم براتون تنگ تر و تنگ تر و تنگ تر
پس لااقل واسه گرفتن هدیه هم که شده یه سری به کلبه تنهایی من بزن !!!
در پناه حضرت دوست شاد باشید و امیدوار.
درود بر شما. بسیار غزل زیبایی است. هیچوقت از شنیدن و خوندنش سیر نمیشم.
به مجله شعر و موسیقی ما هم سر بزن