سلام، شعر امروز را اختصاص میدهم به غزلی از حضرت حافظ که جناب شجریان آن را در آلبوم فریاد و در گوشه دشتی اجرا و عرضه کرده است. البته این اثر یک بار هم در کنسرت همنوا با بم اجرا شده است.
دو یار زیرک و از باده کهن دو منی فراغتی و کتابی و گوشه چمنی **
من این مقام به دنیا و آخرت ندهم اگرچه در پیام افتند هر دم انجمنی **
هر آن که گنج قناعت به گنج دنیا داد فروخت یوسف مصری به کمترین ثمنی **
بیا که رونق این کارخانه کم نشود به زهد همچو تویی یا به فسق همچو منی
ز تندباد حوادث نمیتوان دیدن در این چمن که گلی بوده است یا سمنی
ببین در آینه جام، نقشبندی غیب که کس به یاد ندارد چنین عجب زمنی
از این سموم که بر طرف بوستان بگذشت عجب که بوی گلی هست و رنگ نسترنی
به صبر کوش تو ای دل که حق رها نکند چنین عزیز نگینی به دست اهرمنی
مزاج دهر تبه شد در این بلا حافظ کجاست فکر حکیمی و رای برهمنی
محمود
پنجشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1386 ساعت 03:35 ب.ظ
سلام.. شعر زیبایی است.. شنیدن این اشعار آدمو میبره یه دنیایه دیگه یه دنیایی که با اینجا خیلی فرق داره....
سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی
دل زتنهایی به جان آمد خدا را همدمی
چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو
ساقیا جامی بمن ده تا بیاسایم دمی
زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت
صعب روزی بوالعجب کاری ، پریشان عالمی
سوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چگل
شاه ترکان فارغست از حال ما ، کو رستمی ؟
در طریق عشقبازی امن و آسایش بلاست
ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی
اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست
رهروی باید جهان سوزی نه خامی بیغمی
آدمی در عالم خاکی نمی آید بدست
عالمی دیگر بباید ساخت وزنو آدمـــــــــی
خیز تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیم
کز نسیمش بوی جوی مولیان آیدهمی
گریه حافظ چه سنجد پیش استغنای عشق ؟
کاندرین دریا نماند هفت دریا شبنمی