حکایت دل

بیان دغدغه‌های ذهنی و نیز معرفی اشعاری که آقای شجریان در اجرای آوازهای خود از آنها استفاده می‌کنند.

حکایت دل

بیان دغدغه‌های ذهنی و نیز معرفی اشعاری که آقای شجریان در اجرای آوازهای خود از آنها استفاده می‌کنند.

ابن سینا و ادویه فروش

سلام،

عبید زاکانی در رساله دلگشا، حکایتی از ابن سینا را این گونه نقل کرده است:

در آن تاریخ که ابوعلی سینا از همدان از علاءالدوله بگریخت و متوجه بغداد شد، چون به آن دیار برسید، بر کنار شطمردکی هنگامه کرده بود و ادویه می‌فروخت و دعوی طبیبی می‌کرد. بوعلی لختی آنجا به تفرج ایستاد. زنی قاروره‌ای از آن بیماری باز آورد و طبیب‌نما در آن نگاه کرد. پس گفت: این بیمار، جهود است. باز نگاه کرد و گفت: تو خدمتکار این بیماری. گفت: آری. باز نگاه کرد و گفت: خانه این بیمار در طرف مشرق است. گفت: آری. گفت: دیروز ماست خورده است. گفت: آری.

مردم از علم مرد تعجب بنمودند و ابوعلی حیرت آورد. چندان توقف نمود که او از کار فارغ شد. پیش رفت و گفت: اینها از کجا معلوم کردی؟ گفت: از آنجا که تو را نیز شناختم که ابوعلی هستی. ابن سینا گفت: این مشکلتر!

پس چون در دانستن الحاح نمود، مرد گفت: آن زن چون قاروره به من بنمود، غیار (گردنبند مخصوص یهود) بر گردنش بود، دانستم که جهود است. و جامه‌هایش کهنه بود، دانستم که خادمه کسی باشد و چون جهود خدمت مسلمان نکنند، دانستم که مخدوم نیز جهود باشد. و پاره‌ای ماست بر جامه‌اش چکیده بود، دانستم که در آن خانه ماست خورده‌اند. و قدری به بیمار داده‌اند. و چون خانه جهودان این شهر در مشرق است، گفتم که سرایش در مشرق باشد.

ابن سینا گفت: اینها درست و مسلم. مرا چون شناختی؟ گفت: امروز خبر در رسید که بوعلی از علاءالدوله گریخته. دانستم که اینجا آید و دانستم که غیر تو کسی را ذهن، بدین بازی نرسد که من کردم.

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد