سلام،
از ابوسعید ابوالخیر نقل است که: در بغداد روزی مستی افتاده بود و طاقت رفتن نبودش از مستی. شیخ جنید بر او برگذشت. چشم آن مست بر شیخ افتاد و شیخ را نظر بر وی فتاد.
مست شرم داشت، گفت: یا شیخ چنان که مینمایم، هستم. تو چنان که مینمایی، هستی؟ گریه بر شیخ اوفتاد. به سبب این صدق، حق تعالی آن مست را توبه داد.
بر همین سبیل خیام سرودهاست:
شیخی به زنی فاحشه گفتا مستی
هر دم تو به دام دگری پا بستی
گفتا شیخا چنان که مینمایم، هستم
تو نیز چنان که مینمایی، هستی؟