حکایت دل

بیان دغدغه‌های ذهنی و نیز معرفی اشعاری که آقای شجریان در اجرای آوازهای خود از آنها استفاده می‌کنند.

حکایت دل

بیان دغدغه‌های ذهنی و نیز معرفی اشعاری که آقای شجریان در اجرای آوازهای خود از آنها استفاده می‌کنند.

دود عشق

سلام،
امروز غزلی از حضرت عطار را که جناب شجریان آن را در دستگاه سه‌گاه اجرا کرده و در آلبوم آسمان عشق عرضه شده است، تقدیم می‌کنم:

زهی در کوی عشقت مسکن دل
چه می‌خواهی ازین خون خوردن دل

چکیده خون دل بر دامن جان
گرفته جان پرخون دامن دل

از آن روزی که دل، دیوانه توست
به صد جان من شدم در شیون دل

منادی می‌کند در شهر امروز
که خون عاشقان بر گردن دل

چو رسوا کرد ما را درد عشقت
همی کوشم به رسوا کردن دل

چو عشقت آتشی در جان من زد
بر آمد دود عشق از روزن دل

زهی خال و زهی روی چو ماهت
که دل هم دام جان، هم ارزن دل **

مکن جانا دل ما را نگهدار
که آسان است بر تو بردن دل

چو گل اندر هوای روی خوبت
به خون در می‌کشم پیراهن دل

بیا جانا دل عطار کن شاد
که نزدیک است وقت رفتن دل

** این بیت در آواز نیامده است.

فریاد

سلام، امروز شعر معروف فریاد اثر زنده‌یاد فریدون مشیری را که جناب شجریان آن را در قطعه ترکمن اجرا کرده و در آلبوم فریاد عرضه شده است، تقدیم می‌کنم:

مشت می‌کوبم بر در، پنجه می‌سایم بر پنجره‌ها
من دچار خفقانم، خفقان
من به تنگ آمده‌ام از همه چیز

بگذارید هواری بزنم

آی! با شما هستم
این درها را باز کنید

من به دنبال فضایی می‌گردم
لب بامی، سر کوهی، دل صحرایی
که در آنجا نفسی تازه کنم
آه
می‌خواهم فریاد بلندی بکشم که صدایش به شما هم برسد

من به فریاد همانند کسی که نیازی به تنفس دارد **
مشت می‌کوبد بر در، پنجه می‌ساید بر پنجره‌ها، محتاجم **

من هوارم را سر خواهم داد
چاره درد مرا باید این داد کند

از شما خفته چند
چه کسی می‌آید، با من فریاد کند

**این عبارات در آواز نیامده است.

نظریه هراس

سلام،
امروز گفتار لطیفی از گوبینو آلخاندو کاریدو که آقای احمدرضا روانبخش آن را ترجمه کرده است، تقدیم می‌کنم:

در امان نیستم من
نمی‌توانم باشم،
هیچکس نمی‌تواند باشد.
همه گرداگرد خود را می‌پایند
هنگامی که سخن می‌گویند، زمزمه می‌کنند یا می‌اندیشند.
همه سر به سویی می‌گردانند
هرگاه کسی به درون می‌آید، همه لبخند ساختگی می‌زنند.
از یکدیگر می‌پرهیزند و می‌لرزند.
در این سرزمین،
بر پهنه این خاک،
در این مکان،
جهان امروز
تنابنده‌ای نیست که راحت سر به بالین بتواند نهاد
بی‌آنکه نخست پنجره را ببندد
بی‌آنکه پس و پشت قفسه‌ها را بازرسد
بی‌آنکه دو بار کلید قلبش را بچرخاند
تنابنده‌ای نیست که بی‌هراس از ناتمام ماندن بشقابش بر سفره تواند نشست
چرا که دور نیست، با نخستین لقمه، کوبه در به صدا درآید
که دو مرد، به طلب رییس خانواده به خانه درآیند
که او را با خود به کوچه کشند
همچنان که کودکان به نگاهی ممنوع در حادثه می‌نگرند
همچنان که مادر به اقناع آنان می‌کوشد
که: چیز مهمی نیست، پدر با دوستان خویش انجام کاری فوری را از خانه بیرون رفته‌است.
اما پدر هیچگاه باز نمی‌گردد.  

در محضر کریم، تمنا چه حاجت است؟

سلام،
با اجازه شما، شعر امروز را به غزلی از حضرت حافظ اختصاص می‌دهیم که جناب شجریان آن را در دستگاه شور اجرا و در آلبوم خلوت گزیده که برگرفته از نام همین غزل است، عرضه کرده‌اند.

خلوت گزیده را به تماشا چه حاجتست
چون کوی دوست هست، به صحرا چه حاجتست

جانا به حاجتی که تو را هست با خدا
کآخر دمی بپرس که ما را چه حاجتست

ای پادشاه حسن، خدا را بسوختیم
آخر سوال کن که گدا را چه حاجتست

ارباب حاجتیم و زبان سوال نیست
در محضر کریم، تمنا چه حاجتست

محتاج قصه نیست گرت قصد خون ماست
چون رخت از آن توست، به یغما چه حاجتست

جام جهان نماست ضمیر منیر دوست
اظهار احتیاج، خود آنجا چه حاجتست

آن شد که بار منت ملاح بردمی
گوهر چو دست داد، به دریا چه حاجتست

ای مدعی برو که مرا با تو کار نیست
احباب حاضرند، به اعدا چه حاجتست

ای عاشق گدا، چو لب روح‌بخش یار
می‌داندت وظیفه، تقاضا چه حاجتست

حافظ تو ختم کن که هنر، خود عیان شود
با مدعی، نزاع و محاکا چه حاجتست  

صاحب هنر نگیرد بر بی هنر بهانه

سلام،
شعر امروز را به شیخ اجل سعدی اختصاص می‌دهم که جناب شجریان آن را در چهارگاه اجرا و در آلبوم دستان عرضه کرده است.

بر می‌زند ز مشرق، شمع فلک زبانه
ای ساقی صبوحی در ده می شبانه

عقلم بدزد لختی، چند اختیار دانش
هوشم ببر زمانی تا کی غم زمانه

گر سنگ فتنه بارد، فرق منش سپر کن
ور تیر طعنه آید، جان منش نشانه

آن کوزه بر کفم نه، کآب حیات دارد
هم طعم نار دارد هم رنگ ناردانه **

صوفی چگونه گردد گرد شراب صافی
گنجشک را نگنجد عنقا در آشیانه **

گر می به جان دهندت، بستان که پیش دانا
ز آب حیات خوشتر، خاک شرابخانه **

دیوانگان نترسند از صولت قیامت
بشکیبد اسب چوبین از سیف و تازیانه **

صوفی و کنج عزلت، سعدی و طرف صحرا
صاحب هنر نگیرد بر بی‌هنر بهانه

** این ابیات در آواز نیامده است.