حکایت دل

بیان دغدغه‌های ذهنی و نیز معرفی اشعاری که آقای شجریان در اجرای آوازهای خود از آنها استفاده می‌کنند.

حکایت دل

بیان دغدغه‌های ذهنی و نیز معرفی اشعاری که آقای شجریان در اجرای آوازهای خود از آنها استفاده می‌کنند.

مرا روزی مباد آن دم که بی یاد تو بنشینم

سلام،
شعر امروز تعلق دارد به حضرت حافظ که استاد شجریان آن را دستگاه شور اجرا و در آلبوم یاد ایام عرضه کرده است.


به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم
بیا کز چشم بیمارت هزاران درد بر چینم

الا ای همنشین دل که یارانت برفت از یاد
مرا روزی مباد آن دم که بی‌یاد تو بنشینم

جهان پیر است و بی‌بنیاد ازین فرهادکش فریاد
که کرد افسون و نیرنگش، ملول از جان شیرینم

ز تاب آتش دوری شدم غرق عرق چون گل
بیار ای باد شبگیری، نسیمی زان عرقچینم **

جهان فانی و باقی، فدای شاهد ساقی
که سلطانی عالم را طفیل عشق می‌بینم **

اگر بر جای من غیری گزیند دوست، حاکم اوست
حرامم باد اگر من، جان به جای دوست بگزینم

صباح‌الخیر زد بلبل، کجایی ساقیا برخیز
که غوغا می‌کند در سر، خیال خواب دوشینم **

شب رحلت هم از بستر روم تا قصر حورالعین
اگر در وقت جان دادن، تو باشی شمع بالینم **

حدیث آرزومندی که در این نامه ثبت افتاد
همانا بی‌غلط باشد که حافظ داد تلقینم **

** این ابیات در آواز نیامده است.

فریاد

سلام،
نوروز مبارک باد. یاد شادروان مهدی اخوان ثالث را گرامی می‌دارم با تقدیم شعر زیبایی که جناب شجریان آن را در راست پنجگاه اجرا و در آلبوم بی‌بدیل فریــاد عرضه کرده است. این اثر به یاد ماندنی دیگر بار در کنسرت همنوا با بم نیز اجرا و ارائه شده است. تقدیم این اثر را در آغاز بهار به حساب بدسلیقگی نگذارید. چه،‌انتظار این بود که شعری بهاری از آثار استاد را عرضه می‌کردم ولی خدا وکیلی با این اوضاعی که در مملکت داریم و همه دنیا را دستی دستی علیه خودمان بسیج کرده ایم و با اتخاذ سیاستهای کودکانه و ناشیانه اوضاع اقتصادی و اجتماعی مملکت را هم آشفته کرده‌ایم، به نظر شما جز فریاد کشیدن کار دیگری هم می‌توان کرد؟


خانه‌ام آتش گرفتست، آتشی جانسوز
هر طرف می‌سوزد این آتش،
پرده‌ها و فرشها را، تارشان با پود

من به هر سو می‌دوم گریان، در لهیب آتش پر دود

وز میان خنده‌هایم تلخ
و خروش گریه‌ام ناشاد

از درون خسته سوزان، می‌کنم فریاد، ای فریاد

خانه‌ام آتش گرفتست، آتشی بی‌رحم
همچنان می‌سوزد این آتش
نقشهایی را که من بستم به خون دل
بر سر و چشم در و دیوار،
در شب رسوای بی‌ساحل

وای بر من، وای بر من،
سوزد و سوزد، غنچه‌هایی را که پروردم به دشواری
در دهان گود گلدانها، روزهای سخت بیماری

از فراز بامهاشان شاد،
دشمنانم، موذیانه خنده‌های فتحشان بر لب
بر من آتش به جان ناظر، در پناه این مشبک شب

من به هر سو می‌دوم گریان،
از این بیداد، می‌کنم فریاد، ای فریاد

وای بر من،
همچنان می‌سوزد این آتش
آنچه دارم یادگار و دفتر و دیوان
وآنچه دارد منظر و ایوان

من به دستان پر از تاول، این طرف را می‌کنم خاموش
وز لهیب آن روم از هوش
زان دگر سو شعله برخیزد، به گردش دود
تا سحرگاهان که می‌داند، که بود من شود نابود

خفته‌اند این مهربان همسایگانم، شاد در بستر
صبح از من مانده بر جا، مشت خاکستر

وای! آیا هیچ سر بر می‌کنند از خواب
مهربان همسایگانم از پی امداد؟

سوزدم این آتش بیدادگر بنیاد
می‌کنم فریاد، ای فریاد، ای فریاد
  

تولستوی

سلام،
لئون تولستوی، رمان‌نویس شهیر روس و خداوندگار ادب و فرهنگ روسیه، عبارت زیبایی دارد که می‌گوید:

بر پشت یک نفر سوارم و او را مجبور می‌کنم که مرا حمل کند. با این حال، خودم و دیگران را مطمئن

می‌سازم که برای او بسیار متاسفم و آرزومندم کاری کنم که او کمتر زیر فشار باشد. اما همه کار

می‌کنم جز آن که از پشت او پایین بیایم.


به نظر شما این احوال بسیاری از ما نیست؟  

یادگاران

سلام،
اجازه دهید شعر امروز را از شاعران معاصر تقدیم کنم. شعری زیبا از استاد شفیعی کدکنی که جناب شجریان آن را در راست پنجگاه اجرا و در آلبوم ارزنده فریــــاد عرضه کرده است. گرچه این اثر یک بار هم در کنسرت همنوا با بم و البته با همخوانی همایون شجریان اجرا شده است:


ای مهربانتر از برگ در بوسه‌های باران
بیداری ستاره در چشم جویباران

آیینه نگاهت پیوند صبح و ساحل
لبخند گاه‌گاهت، صبح ستاره باران

باز آ که در هوایت، خاموشی جنونم
فریادها برانگیخت از سنگ کوهساران

ای جویبار جاری، زین سایه برگ مگریز
کین‌گونه فرصت از کف دادند بی‌شماران

گفتی به روزگاری، مهری نشسته، گفتم
بیرون نمی‌توان کرد حتی به روزگاران

بیگانگی ز حد رفت، ای آشنا مپرهیز
زین عاشق پشیمان، سرخیل شرمساران

پیش از من و تو بسیار بودند و نقش بستند
دیوار زندگی را زین‌گونه یادگاران

وین نغمه محبت بعد از من و تو ماند
تا در زمانه باقیست، آواز باد و باران  

روز و شب را می‌شمارم روز و شب

سلام،
امروز می‌خواهم شعر معروفی از حضرت مولانا جلال‌الدین رومی را که استاد شجریان در دستگاه ماهور اجرا و در آلبومی با همین نام به ساحت فرهنگ کشور عرضه کرده است، تقدیم کنم:


در هوایت بی‌قرارم روز و شب
سر ز پایت بر ندارم روز و شب

روز و شب را همچو خود مجنون کنم
روز و شب را کی گذارم روز و شب

جان و دل از عاشقان می‌خواستند
جان و دل را می‌سپارم روز و شب

تا نیابم آنچه در مغز من است
یک زمانی سر نخارم روز و شب

تا که عشقت مطربی آغاز کرد
گاه چنگم، گاه تارم روز و شب

می‌زنی تو زخمه و بر می‌رود
تا به گردون زیر زارم روز و شب **

ساقیی کردی بشر را چل صبوح
زان خمیر اندر خمارم روز و شب **

ای مهار عاشقان در دست تو
در میان این قطارم روز و شب

می‌کشم مستانه بارت بی‌خبر
همچو اشتر زیر بارم روز و شب **

تا بنگشایی به قندت روزه‌ام
تا قیامت روزه‌دارم روز و شب **

چون ز خوان فضل روزه بشکنم
عید باشد روزگارم روز و شب **

جان روز و جان شب، ای جان تو
انتظارم، انتظارم روز و شب **

تا به سالی نیستم موقوف عید
با مه تو عیدوارم روز و شب **

زان شبی که وعده کردی روز وصل
روز و شب را می‌شمارم روز و شب

بس که کشت مهر جانم تشنه است
ز ابر دیده اشکبارم روز و شب

** این ابیات در آواز نیامده است.