حکایت دل

بیان دغدغه‌های ذهنی و نیز معرفی اشعاری که آقای شجریان در اجرای آوازهای خود از آنها استفاده می‌کنند.

حکایت دل

بیان دغدغه‌های ذهنی و نیز معرفی اشعاری که آقای شجریان در اجرای آوازهای خود از آنها استفاده می‌کنند.

آرام جان

سلام. اوقاتتان به خیر و نیکویی
دوستداران استاد شجریان نیک به یاد دارند که ایشان با همراهی گروه آوا در سال 1377 و در وین کنسرتی برگزار کردند که بعدها آلبوم آن با نام آرام جان به عرصه هنر و ادب عرضه شد. اکنون تصنیفی از عارف قزوینی را تقدیمتان می‌کنم که در این اثر و در افشاری اجرا شده و نام آلبوم نیز از همین تصنیف برگرفته شده است. همنوازان این اجرا داریوش پیرنیاکان، سعید فرجپوری، همایون شجریان، محمد فیروزی، بهزاد فروهری، جواد بطحایی بوده‌اند:

دلم را بردی، به که گویم باز

غمم نخوردی، ز چه جویم باز

سرو روانم، آرام جانم

بی تو نمانم، دردت به جانم


گر یار من برافکند از رخ، نقاب رویش

عالم به هم بر می‌زند از انقلاب مویش

سرو روانم، آرام جانم

بی تو نمانم، دردت به جانم

طریق رندی

 

سلام بر دوستان و همراهان

در آستان یلدای گرامی امیدوارم روزان و شبان شما به نیکی و تندرستی سپری شود.

این یادداشت را به شعری از لسان الغیب اختصاص می‌دهم که جناب شجریان با همنوازی ویولن مرحوم بدیعی در برنامه گلهای تازه ١۵۶ و در افشاری اجرا کرده است:

 

جان بی جمال جانان، میل جهان ندارد

هرکس که این ندارد، حقا که آن ندارد

 

با هیچ کس نشانی زان دلستان ندیدم

یا من خبر ندارم یا او نشان ندارد

 

هر شبنمی در این ره، صد بحر آتشین است

دردا که این معما شرح و بیان ندارد

 

سرمنزل فراغت نتوان ز دست دادن

ای ساربان فروکش، کاین ره کران ندارد

 

چنگ خمیده قامت، می‌خواندت به عشرت

بشنو که پند پیران، هیچت زیان ندارد

 

ای دل طریق رندی از محتسب بیاموز

مست است و در حق او کس این گمان ندارد **

 

احوال گنج قارون، ایام داد بر باد

در گوش دل فرو کن تا زر نهان ندارد

 

گر خود رقیب شمع است، اسرار از او بپوشان

کآن شوخ سر بریده، بند زبان ندارد **

 

کس در جهان ندارد یک بنده همچو حافظ

زیرا که چون تو شاهی کس در جهان ندارد **

 

** این ابیات در آواز نیامده است.

 

عشق بی زبان

سلام، وقت به خیر

امروز شعری را تقدیم محضرتان می‌کنم که شیوه ارائه آن با رسم این وبلاگ همخوانی چندانی ندارد. خدمت سرورانم عارضم که در برنامه یک شاخه گل ۴١٧ جناب شجریان که تار نوازی مرحوم لطف الله مجد را همراه خود داشتند، ابیاتی منتخب از مثنوی حضرت مولانا را در افشاری زمزمه کرده‌اند که اگر بخواهم به رسم مالوف این وبلاگ، همه ابیات را تقدیم کنم باید دفاتر اول و سوم مثنوی را به طور کامل درج کنم که البته امکان پذیر نیست. لاجرم فقط ابیات اجرا شده در آواز را تقدیم می‌کنم. امید که مقبول افتد.

 

گفت معشوقی به عاشق کای فتی

تو به غربت دیده‌ای بس شهرها

 

گو کدامین شهر زان‌ها خوشتر است

گفت آن شهری که در وی دلبر است

 

هر کجا تو با منی من خوشدلم

گر بود در قعر گوری منزلم

 

هر چه گویم عشق را شرح و بیان

چون به عشق آیم خجل باشم از آن

 

گر چه تفسیر زبان روشنگر است

لیک عشق بی زبان روشن‌تر است

 

 

 

 

شور عشق

سلام،

روزگارانتان در این ایام دی‌جور به عافیت باد. با اجازه شما این یادداشت را با آرزوی تندرستی کامل برای خسرو آواز ایران اختصاص می‌دهم به غزلی از شیخ اجل سعدی که جناب شجریان آن را در افشاری اجرا و در آلبوم غوغای عشقبازان عرضه کرده است. البته این غزل زیبا یک بار در تابستان 1386 در جریان کنسرت تهران و دیگر بار در کنسرت سلیمانیه در سال 2010 نیز اجرا شده است:

 

تا کی شوم از عشق تو شوریده به هر سوی

تا کی دوم از شور تو دیوانه به هر کوی

 

صد نعره همی آیدم از هر بن مویی

خود در دل سنگین تو نگرفت سر موی

 

بر یاد بناگوش تو بر باد دهم جان

تا باد مگر پیش تو بر خاک نهد روی

 

سرگشته چو چوگانم در پای سمندت

می‌افتم و می گردم چون گوی به پهلوی  **

 

خود، کشته ابروی توام من به حقیقت

گر کشتنیم باز، بفرمای به ابروی

 

آنان که به گیسو دل عشاق ربودند

از دست تو از پای فتادند به گیسوی

 

تا یاد دلاویز تو هم‌زانوی من شد

سر بر نگرفتم به هوای تو ز زانوی

 

بیرون نرود عشق توام تا ابد از دل

کاندر ازلم حرز تو بستند به بازوی

 

عشق از دل سعدی به ملامت نتوان برد

گر رنگ توان برد به آب از رخ هندوی **


** این ابیات در آواز نیامده است.

 

شب هجران

سلام،

در کنسرت آذر ١٣٨٤ تهران، جناب شجریان با همنوازی حسین علیزاده، کیهان کلهر و همایون شجریان غزلی از حضرت حافظ را در افشاری اجرا کردند که در آلبوم سرود مهر نیز عرضه شد. در این اجرا آواز مصراع اول ابیات توسط همایون و مصراع دوم آن توسط استاد خوانده شده است.

 

در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع

شب نشین کوی سربازان و رندانم چو شمع

 

روز و شب خوابم نمی‌آید به چشم غم پرست

بس که در بیماری هجر تو گریانم چو شمع

 

رشته صبرم به مقراض غمت ببریده شد

همچنان در آتش مهر تو سوزانم چو شمع

 

گر کمیت اشک گلگونم نبودی گرم‌رو

کی شدی روشن به گیتی راز پنهانم چو شمع **

 

در میان آب و آتش همچنان سرگرم توست

این دل زار نزار اشک بارانم چو شمع **

 

در شب هجران مرا پروانه وصلی فرست

ورنه از دردت جهانی را بسوزانم چو شمع **

 

بی جمال عالم آرای تو روزم چون شب است

با کمال عشق تو در عین نقصانم چو شمع


 کوه صبرم نرم شد چون موم در دست غمت

تا در آب و آتش عشقت گدازانم چو شمع **

 

همچو صبحم یک نفس باقیست با دیدار تو

چهره بنما دلبرا تا جان برافشانم چو شمع **

 

سرفرازم کن شبی از وصل خود ای نازنین

تا منور گردد از دیدارت ایوانم چو شمع

 

آتش مهر تو را حافظ عجب در سر گرفت

آتش دل کی به آب دیده بنشانم چو شمع

 

** این ابیات در آواز نیامده است.