حکایت دل

بیان دغدغه‌های ذهنی و نیز معرفی اشعاری که آقای شجریان در اجرای آوازهای خود از آنها استفاده می‌کنند.

حکایت دل

بیان دغدغه‌های ذهنی و نیز معرفی اشعاری که آقای شجریان در اجرای آوازهای خود از آنها استفاده می‌کنند.

ساقیا

سلام، اوقاتتان به شادکامی


بی هیچ مجامله ای شعر امروز را به حضرت مولانا اختصاص داده‌ام که جناب شجریان آن را در کنسرت ١٣٨٦ تهران اجرا کرده است. تصنیف اجرا شده این شعر، در افشاری اجرا و در قالب آلبوم غوغای عشقبازان عرضه شده است. و دیگر بار در کنسرت سلیمانیه در سال 2010 اجرا گردیده است.


من از کجا پند از کجا، باده بگردان ساقیا

آن جام جان‌افزای را بر ریز بر جان ساقیا

 

بر دست من نه جام جان ای دستگیر عاشقان

دور از لب بیگانگان پیش آر پنهان ساقیا

 

نانی بده نان خواره را آن طامع بیچاره را

آن عاشق نانباره را کنجی بخسبان ساقیا **

 

ای جان جان، ای جان جان ما نامدیم از بهر نان

برجه گدارویی مکن در بزم سلطان ساقیا

 

اول بگیر آن جام مه، بر کفه آن پیر نه

چون مست گردد پیر ده، رو سوی مستان ساقیا

 

رو سخت کن ای مرتجا، مست از کجا شرم از کجا

ور شرم داری یک قدح بر شرم افشان ساقیا **

 

برخیز ای ساقی بیا ای دشمن شرم و حیا

تا بخت ما خندان شود، پیش آی خندان ساقیا


 ** این ابیات در آواز نیامده است.


سماع غم


سلام،

دوستداران استاد شجریان نیک می‌دانند که ایشان در دهه‌های 70 و 80 شمسی با تشکیل جمع چهار نفره‌ای خالق آثار به یاد ماندنی شدند و اغلب این آثار نیز محصول اجرای کنسرت‌های فخیم و شورانگیزی بود. اجازه دهید امروز شعری از حضرت عطار را که جناب شجریان در کنسرت اذر ١٣٨۴ تهران در افشاریاجرا نموده اند، تقدیم کنم. این اثر که با همنوازی استاد حسین علیزاده، استاد کیهان کلهر و همایون شجریان آمیخته بود در آلبوم سرود مهر عرضه شده است و یکی از همان آثار فاخر این جمع چهار نفره است:


 

آتش سودای تو عالم جان در گرفت

سوز دل عاشقانت، هر دو جهان در گرفت

 

جان که فرو شد به عشق، زنده جاوید گشت

دل که بدانست حال، ماتم جان در گرفت

 

از پس چندین هزار پرده که در پیش بود

روی تو یک شعله زد، کون و مکان در گرفت

 

چون تو بر انداختی برقع عزت ز پیش

جان متحیر بماند، عقل فغان در گرفت **

 

بر سر کوی تو عشق، آتش دل بر فروخت

شمع دل عاشقانت، جمله از آن در گرفت

 

جرعه اندوه تو تا دل من نوش کرد

ز آتش آه دلم کام و زبان در گرفت

 

تا که ز رنگ رخت یافت دل من نشان

روی من از خون دل، رنگ و نشان در گرفت

 

جان و دل عاشقان، خرقه شد اندر میان

زآن که سماع غمت در همگان در گرفت

 

راست که عطار داد حسن و جمال تو شرح

سینه بر آورد جوش، دل خفقان در گرفت **

 

** این ابیات در آواز نیامده است.

 

دست افشان

سلام،

در میان جمله شاعران معاصر، سهراب سپهری قدری با سایرین متفاوت است. و یکی از این وجوه تفاوت، استفاده نادر از اشعار او در آثار موسیقایی و آوازی است. برای مثال جناب شجریان تنها یک بار و آن هم در کنسرت آذر سال ۱۳۸۴ تهران یکی از اشعار سهراب را زمزمه کرده است. و این موضوع در مورد سایر هنرمندان موسیقی نیز کم و بیش مصداق دارد. و جالب آن که گروه خاص و البته انبوهی از مخاطبان ایرانی شیفته اشعار سهرابند.

به هر تقدیر امروز شعری از سهراب را که در دستگاه افشاری اجرا و در آلبوم  سرود مهر عرضه شده است، تقدیم می‌کنم. در اجرای این آواز همایون شجریان نیز همراهی کرده است و ساز او به همراه کیهان کلهر و حسین علیزاده بدرقه این اثر بوده اند.

 

دستی افشان تا ز سر انگشتانت

صد قطره چکد، هر قطره شود خورشیدی

باشد که به صد سوزن نور

شب ما را بکند روزن، روزن

ما بی تاب و نیایش بی‌رنگ

از مهرت لبخندی کن، بنشان بر لب ما

باشد که سرودی خیزد در خورد نیوشیدن تو

ما هسته پنهان تماشاییم

ز تجلی ابری کن، بفرست که ببارد بر سر ما

باشد که به شوری بشکافیم

باشد که ببالیم و به خورشید تو پیوندیم

**

ما جنگل انبوه دگرگونی

از آتش همرنگی صد اخگر برگیر، بر هم تاب، بر هم پیچ

شلاقی کن و بزن بر تن ما

باشد که ز خاکستر ما، در ما جنگل یکرنگی به در آرد سر

چشمان بسپردیم، خوابی لانه گرفت

نم زن بر چهره ما

باشد که شکوفا گردد زنبق چشم و شود سیراب از تابش تو

و فرو افتد

بینایی ره گم کرد

یاری کن و گره زن نگه ما و خودت با هم

باشد که تراود در ما همه تو

ما چنگیم، هر تار از ما دردی سودایی

زخمه کن از آرامش نامیرا، ما را بنواز

باشد که تهی گردیم، کنده شویم از والا نت خاموشی

آیینه شدیم، ترسیدیم از هر نقش

خود را در ما بفکن

باشد که فرا گیرد هستی ما را و دگر نقشی ننشیند در ما

**

هر سو مرز، هر سو نام

رشته کن از بی شکلی گذران از مروارید زمان و مکان

باشد که به هم پیوندد همه چیز

باشد که نماند مرز نام

ای دوردست! پر تنهایی خسته است

گه گاه شوری بوزان

باشد که شیار پریدن در تو شود خاموش


** عبارات داخل ** در آواز نیامده است.

 

 

 

 

حسرت

سلام،

دوستان همدل نیک می‌دانند که جناب شجریان به مرحوم محمودی خوانساری ارادتی وافر دارد. از این‌رو اجازه دهید شعر امروز را به غزلی از لسان‌الغیب اختصاص دهم که در زمستان ۱۳۶۱ در منزل آن مرحوم توسط جناب شجریان در افشاری و با همنوازی ویولن شاپور نیاکان اجرا شده است. شایان ذکر آن که این غزل در محفلی خصوصی با همنوازی نی و تار و تمبک در نوا نیز اجرا شده است.

 

دست از طلب ندارم تا کام من بر آید

یا تن رسد به جانان، یا جان ز تن بر آید

 

بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر

کز آتش درونم دود از کفن بر آید

 

بنمای رخ که خلقی واله شوند و حیران

بگشای لب که فریاد از مرد و زن بر آید

 

جان بر لب است و حسرت در دل که از لبانش

نگرفته هیچ کامی، جان از بدن بر آید

 

از حسرت دهانش آمد به تنگ جانم

خود کام تنگدستان کی زان دهن بر آید

 

گویند ذکر خیرش در خیل عشقبازان

هر جا که نام حافظ در انجمن بر آید

 


طریق عشق

سلام،

 غزل امروز را اختصاص داده‌ام به حضرت حافظ. غزلی که استاد شجریان در سال 1368 در کنسرت بزرگ پاریس با همنوازی سنتور شادروان مشکاتیان و همراهی گروه عارف در افشاری اجرا کرده‌اند و در آلبوم غیر رسمی طریق عشق منتشر شده است. خاطر نشان می‌سازم این غزل در جشن هنرمندان سالمند نیز اجرا شده است.

 

چو دست بر سر زلفش زنم، به تاب رود

ور آشتی طلبم، با سر عتاب رود

 

چو ماه نو ره نظارگان بیچاره

زند به گوشه ابرو و در نقاب رود

 

شب شراب خرابم کند به بیداری

وگر به روز شکایت کنم، به خواب رود

 

طریق عشق، پر آشوب و فتنه است ای دل

بیفتد آن که در این راه با شتاب رود

 

گدایی در جانان به سلطنت مفروش

کسی ز سایه این در به آفتاب رود 

 

سواد نامه موی سیاه چون طی شد

بیاض کم نشود گر صد انتخاب رود  **

 

حباب را چو فتد باد نخوت اندر سر

کلاه‌داریش اندر سر شراب رود 

 

حجاب راه تویی حافظ! از میان برخیز

خوشا کسی که در این راه بی حجاب رود **

 

** این ابیات در آواز نیامده است.